فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Horizontal

ˌhɑːrəˈzɑːntl ˌhɒrəˈzɒntl

صفت تفضیلی:

more horizontal

صفت عالی:

most horizontal

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1

افقی، مسطح، هموار، صاف، تخت، ترازی

a horizontal line

خط افقی

a horizontal surface

سطح هموار

نمونه‌جمله‌های بیشتر

its branches grow horizontally.

شاخه‌های آن به‌طور افقی رشد می‌کنند.

adjective

وابسته یا نزدیک به افق، افقی، کرانی، آسمان‌کرانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

a horizontal glow

درخششی در کنار آسمان

noun

(از نظر سطح تولید یا مقام) هم‌تراز، برابر، یکسان، همانند، همگانی

horizontal price increases

افزایش یکسان قیمت‌ها

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد horizontal

  1. adjective lying flat
    Synonyms:
    even level smooth straight uniform aligned parallel flush plane recumbent regular accumbent
    Antonyms:
    vertical upright

ارجاع به لغت horizontal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «horizontal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/horizontal

لغات نزدیک horizontal

پیشنهاد بهبود معانی