آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۲

    Regular

    ˈreɡjələr ˈreɡjələ

    شکل جمع:

    regulars

    صفت تفضیلی:

    more regular

    صفت عالی:

    most regular

    معنی regular | جمله با regular

    adjective B1

    منظم، باقاعده، مرتب، معین، مقرر، عادی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    the regular army and the irregular forces

    ارتش منظم و سپاهیان غیرمنظم

    in the regular course of events

    در جریان عادی امور

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    his regular seat

    صندلی همیشگی او

    the regular clergy

    کشیشان وابسته به دیر

    Homa wears a regular-size dress.

    هما پیراهن اندازه معمولی می‌پوشد.

    regular and irregular verbs

    افعال باقاعده و بی‌قاعده

    a regular nurse

    پرستار واجد شرایط

    a regular issue of stamps

    چاپ تمبر برای مصرف عموم

    the regular elections

    انتخابات عادی

    Who is your regular doctor?

    دکتر همیشگی تو کیست؟

    the regular occurrence of storms

    روی دادن مرتب توفان

    a regular income

    درآمد ثابت

    our regular customer

    مشتری دائمی ما

    a regular design

    طرح متعادل

    a woman with regular features

    زنی با اجزا صورت خوش‌ترکیب

    He is a very regular student.

    او شاگرد بسیار منظمی است.

    a regular pulse

    نبض منظم

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد regular

    1. adjective normal, common
      Synonyms:
      common usual ordinary typical standard general customary habitual routine everyday natural correct proper formal official established traditional orthodox prevailing legitimate lawful approved sanctioned commonplace run-of-the-mill unexceptional time-honored bona fide classic daily unvarying
      Antonyms:
      unusual uncommon rare abnormal irregular extraordinary anomalous eccentric
    1. adjective orderly, consistent, balanced
      Synonyms:
      organized ordered arranged uniform systematic consistent even balanced steady constant methodical efficient precise exact fixed established regulated smooth flat straight symmetrical dependable expected stated probable automatic recurrent routine harmonic in order accordant congruous rhythmic cyclic alternating successive serial punctual measured mechanical classified formal set standardized variable momentary consonant invariable rational
      Antonyms:
      inconsistent imbalanced disorderly irregular unsteady changing infrequent

    لغات هم‌خانواده regular

    • noun
      regular, regularity, regularization
    • adjective
      regular
    • verb - transitive
      regularize
    • adverb
      regularly

    سوال‌های رایج regular

    شکل جمع regular چی میشه؟

    شکل جمع regular در زبان انگلیسی regulars است.

    صفت تفضیلی regular چی میشه؟

    صفت تفضیلی regular در زبان انگلیسی more regular است.

    صفت عالی regular چی میشه؟

    صفت عالی regular در زبان انگلیسی most regular است.

    ارجاع به لغت regular

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «regular» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/regular

    لغات نزدیک regular

    • - regt
    • - regulable
    • - regular
    • - regular army
    • - regular customer
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.