با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Formal

ˈfɔːrməl ˈfɔːml
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more formal
  • صفت عالی:

    most formal

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective C1
    رسمی،ناخودمانی، جدی، تشریفاتی، پرتشریفات، پرآیین، با رودربایستی
    • - formal ceremonies
    • - مراسم رسمی
    • - a formal wedding
    • - عروسی رسمی
    • - Please don't be so formal.
    • - خواهش می‌کنم این‌قدر رودربایستی نکنید.
    • - a formal dance
    • - مجلس رقص با لباس رسمی
    • - a formal contract
    • - قرارداد رسمی
  • adjective
    دارای فکر، مقید به آداب و رسوم اداری
  • adjective
    (جامه و غیره) ویژه‌ی مراسم رسمی، رسمی و مستلزم پوشیدن لباس رسمی، لباس رسمی شب
    • - formal dress
    • - لباس رسمی
  • adjective
    مرتب و منظم، طبق قاعده، متوازن، با منش، برابر، همسنگ، دارای شکل هندسی منظم، دیسمند
    • - A formal garden.
    • - باغی که طرح و خیابان‌بندی آن هندسی و منظم است.
  • adjective
    تفصیلی، عارضی، قراردادی
  • adjective
    حقوق قانونی
  • adjective
    (آموزش و پرورش) وابسته به آموزش در مدرسه (در برابر: مثلا آموزش در خانه و غیره)
    • - formal education
    • - آموزش رسمی، آموزش مدرسه‌ای
  • adjective
    (زبان و سبک نگارش و سخن) اسلوب دار، پرشیوه (دارای واژگان گسترده و جملات بلند) (در برابر: اصطلاحی colloquial و خودمانی informal)
    • - He greeted us in a formal tone.
    • - با لحنی رسمی به ما خوشامد گفت.
    • - Letters written to the president must be written in a formal style.
    • - نامه‌هایی که به رئیس‌جمهوری نوشته می‌شود، باید به سبک رسمی نگاشته شود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد formal

  1. adjective established, orderly
    Synonyms: academic, approved, ceremonial, ceremonialistic, ceremonious, confirmed, conventional, decorous, directed, explicit, express, fixed, formalistic, lawful, legal, methodical, official, precise, prescribed, pro forma, proper, punctilious, regular, rigid, ritual, ritualistic, set, solemn, stately, stereotyped, stereotypical, strict, systematic
    Antonyms: disorderly, informal, relaxed
  2. adjective stiff, affected, correct
    Synonyms: aloof, by the numbers, ceremonious, conventional, decorous, distant, exact, nominal, playing the game, polite, precise, prim, punctilious, reserved, seemly, sententious, starched, stilted, straight arrow, stuffy, unbending
    Antonyms: customary, informal, normal, relaxed, unaffected

Collocations

  • go formal

    (عامیانه) با لباس رسمی (به مهمانی و غیره) رفتن

لغات هم‌خانواده formal

ارجاع به لغت formal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «formal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/formal

لغات نزدیک formal

پیشنهاد بهبود معانی