امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Drag

dræɡ dræɡ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dragged
  • شکل سوم:

    dragged
  • سوم‌شخص مفرد:

    drags
  • وجه وصفی حال:

    dragging
  • شکل جمع:

    drags

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
سربار، مانع، کاهنده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The war was a drag on the country's resources.
- جنگ باعث تحلیل رفتن منابع کشور بود.
noun countable
پک، پف
- The doctor took a long drag on his pipe.
- پزشک پک ممتدی به پیپ خود زد.
verb - transitive
کشاندن، کشیدن، به زور کشیدن، سخت کشیدن
- Since the sack of rice was heavy, I dragged it all the way to the kitchen.
- چون گونی برنج سنگین بود آن را تا آشپزخانه روی زمین کشیدم.
- He killed Hector and dragged his body three times around the city.
- هکتور را کشت و جسدش را سه بار دور شهر کشاند.
- The wounded driver dragged himself to the nearest phone.
- راننده‌ی زخمی خود را کشان‌کشان به نزدیک‌ترین تلفن رساند.
- He did not want to drag the country into a useless war.
- نمی‌خواست کشور را وارد جنگ بیهوده‌ای بکند.
- Hot weather always drags her down.
- هوای گرم همیشه او را بی‌حال می‌کند.
- Why do you drag politics into everything?
- چرا همه‌چیز را به سیاست می‌کشانی؟
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
لاروبی کردن، کاویدن
- They dragged the river in search of the drowned boy.
- در جستجوی پسر بچه‌ی غرق‌شده کف رودخانه را لجن کاوی کردند.
verb - transitive
طولانی و ملالت‌آور کردن وضعیت
verb - intransitive
طولانی و ملالت‌آور شدن وضعیت
- The negotiations dragged along.
- مذاکرات به درازا کشید.
- His lecture dragged on and on.
- نطق او همین‌طور ادامه داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drag

  1. noun bad situation
    Synonyms: annoyance, bore, bother, burden, encumbrance, hang-up, hindrance, impediment, nuisance, pain, pest, pill, sway, trouble
  2. noun a puff while smoking
    Synonyms: breathing, draw, inhalation, pull, smoke
  3. verb haul something to a new place
    Synonyms: draw, hale, lug, magnetize, move, pull, schlepp, tow, trail, transport, truck, tug, yank
  4. verb move very slowly
    Synonyms: be delayed, be quiescent, crawl, creep, dally, dawdle, delay, encounter difficulty, hang, inch, lag, lag behind, limp along, linger, loiter, mark time, poke, procrastinate, put off, sag, shamble, shuffle, slow down, stagnate, straggle, tarry, trail behind, traipse
    Antonyms: rush

Phrasal verbs

  • drag on

    (به طور خسته‌کننده‌ای) طولانی کردن یا شدن، کش دادن

  • drag somebody down

    خسته و مغموم کردن، افسرده کردن

  • drag (something) into something

    (چیزی را) در چیز دیگری دخالت دادن، کشاندن

  • drag somebody up

    (انگلیس - عامیانه - کسی یا بچه‌ای را) بد بار آوردن

  • drag something up

    گریز زدن به (در صحبت)، سبز کردن، به رخ کشیدن

Idioms

ارجاع به لغت drag

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drag» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/drag

لغات نزدیک drag

پیشنهاد بهبود معانی