فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Stuffed

stʌft stʌft

سوم‌شخص مفرد:

stuffs

وجه وصفی حال:

stuffing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

پرشده، توپر، پر، سیر، لبریز

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

No, no dessert – I’m stuffed.

نه دسر نمی‌خورم؛ سیر شدم.

The cake looks great, but I'm stuffed.

کیک خوشمزه به نظر می‌آد ولی دیگه سیر شدم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد stuffed

  1. adjective crammed
    Synonyms:
    full filled crowded packed loaded jammed tight overflowing glutted saturated gorged bursting running over jam-packed packed like sardines satisfied

Idioms

a stuffed shirt

(عامیانه) آدم مغرور و خودنما

get stuffed

(انگلیس - عامیانه) گم‌شو!، برو پی‌ کار خودت!، خدا روزیت را جای دیگر بدهد

ارجاع به لغت stuffed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «stuffed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/stuffed

لغات نزدیک stuffed

پیشنهاد بهبود معانی