Stuffed

stʌft stʌft
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    stuffs
  • وجه وصفی حال:

    stuffing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    پرشده، توپر، پر، سیر، لبریز
    • - No, no dessert – I’m stuffed.
    • - نه دسر نمی‌خورم؛ سیر شدم.
    • - The cake looks great, but I'm stuffed.
    • - کیک خوشمزه به نظر می‌آد ولی دیگه سیر شدم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد stuffed

  1. adjective crammed
    Synonyms: bursting, crowded, filled, full, glutted, gorged, jammed, jam-packed, loaded, overflowing, packed, packed like sardines, running over, satisfied, saturated, tight

Idioms

  • a stuffed shirt

    (عامیانه) آدم مغرور و خودنما

  • get stuffed

    (انگلیس - عامیانه) گم‌شو!، برو پی‌ کار خودت!، خدا روزیت را جای دیگر بدهد

ارجاع به لغت stuffed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «stuffed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stuffed

لغات نزدیک stuffed

پیشنهاد بهبود معانی