گذشتهی ساده:
stuffedشکل سوم:
stuffedسومشخص مفرد:
stuffsوجه وصفی حال:
stuffingچیز، ماده، کالا، جنس، مصالح
It is made of a kind of plastic stuff.
از نوعی مادهی پلاستیکی ساخته شده است.
There has been some good stuff on TV lately.
اخیراً تلویزیون چیزهای خوبی را نشان میدهد.
do you call this stuff food?
اسم این چیزها را غذا میگذاری؟
This novel is really boring stuff.
این رمان واقعاً چیز خستهکنندهای است.
What stuff is this cloth made of?
این پارچه از چه مادهای است؟
کار، چیز (کارهایی که شخصی انجام میدهد یا چیزهایی که میگوید)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He knows his stuff well.
کار خودش را خوب بلد است.
I can't believe the stuff he said during the meeting.
نمیتوانم چیزهایی را که درطول جلسه گفت باور کنم.
چیزها، اسباب، وسایل، متعلقات
leave your stuff in the room.
وسایلت را در اتاق بگذار.
He always carries his stuff in a big backpack.
او همیشه متعلقات خود را در کولهپشتی بزرگی حمل میکند.
I packed all my camping stuff into the car for the trip.
من تمام اسباب طبیعتگردی خود را برای سفر در ماشین جمع کردم.
انگلیسی آمریکایی توانایی، استعداد، مهارت
His stuff in coding always impresses the team.
مهارت او در برنامهنویسی همیشه اعضای تیم را تحتتأثیر قرار میدهد.
I admire her stuff in public speaking.
من توانایی او در صحبتهای عمومی را تحسین میکنم.
پر کردن، انباشتن، پرخوری کردن
to stuff one's head with trivia
کلهی خود را پر از مطالب کماهمیت کردن
The children began to stuff their backpacks with school supplies.
بچهها شروع به پر کردن کوله پشتی خود با وسایل مدرسه کردند.
to stuff a mattress with cotton
تشک را با پنبه پر کردن
I am so stuffed, I can hardly move.
آنقدر خوردهام که بهسختی میتوانم حرکت کنم.
بهزور پر کردن، بهزور جا کردن، چپاندن
She had stuffed so much clothing in the suitcase that its door wouldn't close.
آنقدر لباس در چمدان چپانده بود که درش بسته نمیشد.
He stuffed the coins into his pocket.
سکهها را بهزور توی جیبش جا کرد.
تاکسیدرمی کردن، پوستآرایی کردن (پر کردن بدن حیوان مرده با مادهای که باعث میشود زنده به نظر بیاید)
They decided to stuff the owl for display in the museum.
آنها تصمیم گرفتند که جغد را برای نمایش در موزه تاکسیدرمی کنند.
She learned how to stuff various animals during her training.
او درطول آموزش یاد گرفت که چگونه حیوانات مختلف پوستآرایی کند.
غذا و آشپزی شکمپر کردن، پر کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
She decided to stuff the turkey with a savory herb mixture.
او تصمیم گرفت بوقلمون را با مخلوط گیاهی خوشطعم پر کند.
They plan to stuff the chicken with spinach and feta.
آنها قصد دارند مرغ را با اسفناج و پنیر فتا شکمپر کنند.
انگلیسی بریتانیایی ناپسند رابطهجنسی داشتن با زن، گاییدن
He decided to stuff her after the party.
او تصمیم گرفت که بعداز مهمانی او را بگاید.
They ended up stuffing all night long.
آنها تمام شب رابطهجنسی داشتند.
انگلیسی آمریکایی ورزش (بسکتبال) امتیاز گرفتن (پریدن و انداختن توپ در سبد)
She managed to stuff it right over the defender's head.
او موفق شد درست از روی سر مدافع امتیاز بگیرد.
They practiced hard to stuff the ball with precision and power.
آنها بهسختی تمرین کردند تا توپ را با دقت و قدرت وارد سبد کنند.
(عامیانه) آدم مغرور و خودنما
شیرینکاری کردن، مهارت خود را نشان دادن
(انگلیس - عامیانه) گمشو!، برو پی کار خودت!، خدا روزیت را جای دیگر بدهد
(قدیمی - ندا حاکی از رد اظهارات دیگران) چرندیات و لاطائلات!، چه چرندیاتی!
(عامیانه) درست خودش است!، درست همین!
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «stuff» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/stuff