آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۹ آبان ۱۴۰۴

    Load

    loʊd ləʊd

    گذشته‌ی ساده:

    loaded

    شکل سوم:

    loaded

    سوم‌شخص مفرد:

    loads

    وجه وصفی حال:

    loading

    شکل جمع:

    loads

    معنی load | جمله با load

    noun countable B2

    بار، محموله

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    He carried the load up the stairs.

    او بار را از پله‌ها بالا برد.

    He delivered his load.

    او محموله‌ی خود را تحویل داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The branch is bending under its load of snow.

    شاخه زیر بار برف خم شده است.

    the load to which the bridge is subjected

    فشاری که بر پل وارد می‌آید

    the caseload of a social worker

    پرونده‌های محوله به یک مددکار اجتماعی

    loads of friends and acquaintances

    یک دنیا دوست و آشنا

    an artist with loads of energy

    هنرمندی با یک عالمه انرژی

    a heavy load

    بار سنگین

    a load of care

    بارنگرانی

    noun countable

    فیزیک بار الکتریکی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    We need to reduce the load during peak hours.

    باید در ساعات اوج مصرف، بار الکتریکی را کاهش دهیم.

    When the factory started all machines at once, the load spiked.

    وقتی کارخانه همه‌ی دستگاه‌ها را هم‌زمان روشن کرد، بار الکتریکی ناگهان بالا رفت.

    noun countable

    کار، مسئولیت

    Everyone must carry his share of the load in this house.

    هرکسی باید سهم مسئولیت خود را در خانه انجام بدهد.

    This heavy workload is backbreaking.

    این بار سنگین کار کمرشکن است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the course load of each student

    میزان کار درسی هر دانشجو

    weekly teaching load

    میزان تدریس هفتگی

    noun singular

    بار روحی، بار عاطفی، بار روانی، فشار روحی، رنج و سختی

    Talking to a friend can sometimes ease the emotional load.

    صحبت کردن با دوست، گاهی می‌تواند بار عاطفی را سبک‌تر کند.

    After the accident, the guilt became a heavy load on his mind.

    بعداز تصادف، احساس گناه به بار سنگینی در ذهنش تبدیل شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a load off one's mind

    رفع دلواپسی و دردسر کسی

    noun countable

    یک بار شست‌وشو، یک نوبت لباس‌شویی (میزان لباسی که در شسته می‌شود)

    The machine can handle large loads without any problem.

    این ماشین می‌تواند بارهای بزرگ لباس را بدون مشکل بشوید.

    I need to do a load of laundry before the weekend.

    باید قبل‌از آخر هفته یک بار لباس‌شویی انجام بدهم.

    verb - intransitive verb - transitive B2

    بارگیری کردن، بار زدن، پر کردن، چیدن (در درستگاه یا وسیله‌ی نقلیه)

    Load the dishes into the dishwasher and start it.

    ظرف‌ها را داخل ماشین ظرف‌شویی بچین و آن را روشن کن.

    They spent the morning loading boxes onto the truck.

    آن‌ها تمام صبح را مشغول بار زدن جعبه‌ها در کامیون بودند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The cargo ship is loading.

    کشتی باری دارد بارگیری می‌کند.

    The boat was loaded with passengers.

    کشتی از مسافر پر بود.

    The bus is loading right now.

    اتوبوس هم‌اکنون دارد مسافر می‌گیرد.

    to load a wagon

    واگن را بارگیری کردن

    to load wheat into a truck

    گندم بار کامیون کردن

    This poem is loaded with meaning.

    این شعر پرمعنی است.

    to load a person with honors

    کسی را غرق در افتخار کردن

    a novel that is loaded with excitement

    رمانی که پر است از هیجان

    to load an expense account

    در صورت هزینه‌ها دستکاری کردن

    verb - transitive

    مسلح کردن، پر کردن، خشاب‌گذاری کردن، گلوله‌گذاری کردن، فیلم انداختن در دوربین‌

    The soldier quickly loaded his rifle.

    سرباز به‌سرعت اسلحه‌اش را پر کرد.

    She loaded another roll of film into the camera.

    او یک حلقه فیلم دیگر داخل دوربین گذاشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to load a rifle

    تفنگ را پر کردن

    a muzzle-loading gun

    تفنگ سرپر

    a loaded camera

    دوربین پر (از فیلم)

    a loaded revolver

    هفت‌تیر پر

    Mortars that load at the muzzle

    خمپاره‌هایی که از سر لوله‌ی خمپاره‌انداز پر می‌شوند

    verb - intransitive verb - transitive B2

    کامپیوتر بارگذاری کردن، نصب کردن، روی کامپیوتر ریختن، بالا آوردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

    مشاهده

    The app won’t load properly on my laptop.

    این برنامه روی لپ‌تاپم درست بالا نمی‌آید.

    Load the files onto the hard drive before you continue.

    قبل‌از ادامه، فایل‌ها را روی هارد بارگذاری کن.

    verb - intransitive verb - transitive

    لود شدن، بارگذاری شدن، بالا آمدن، باز شدن

    It takes a few seconds for the game to load.

    چند ثانیه طول می‌کشد تا بازی لود شود.

    The website takes forever to load.

    خیلی طول می‌کشد این سایت بالا بیاید.

    suffix

    (suffix-) برای نشان دادن ظرفیتی پر از چیزی

    We saw carloads of students heading to the concert.

    ماشین‌ماشین دانشجو داشت به کنسرت می‌رفت.

    A truckload of apples arrived this morning.

    امروز صبح یک کامیون پُر از سیب رسید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a carload of people

    یک اتومبیل پر از آدم

    a boatload of tourists

    یک کشتی پر از توریست

    a truckload of coal

    کامیون زغال‌سنگ

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد load

    1. noun cargo, freight
      Synonyms:
      goods shipment freight consignment lading haul charge weight amount contents payload parcel pack bundle bale mass part capacity encumbrance hindrance heft shot
    1. noun burden, pressure
      Synonyms:
      responsibility duty obligation task charge pressure care worry weight trouble encumbrance liability tax drain deadweight drag onus affliction oppression trust cumber excess baggage millstone incubus albatross
      Antonyms:
      benefit blessing
    1. verb burden, saddle
      Synonyms:
      carry fill place pack pile store stuff weigh bear charge lade weight arrange stack heap flood jam lumber mass top cram glut gorge oversupply heap up pile up weigh down top off put aboard containerize swamp ram in choke stow chock pour in pile it on ballast freight
      Antonyms:
      help aid assist benefit bless
    1. verb overburden, pressure
      Synonyms:
      burden trouble worry tax weigh down charge oppress saddle weight lade task encumber hamper
      Antonyms:
      relieve unburden

    Collocations

    loaded dice

    (در بازی‌های با تاس مانند نرد) تاس تقلبی

    load a lorry

    بار زدن کامیون

    Idioms

    get a load of

    (عامیانه) 1- گوش کردن، شنیدن 2- دیدن، نگاه کردن

    have a load on

    (عامیانه) مست بودن

    load the dice

    1- تاس تقلبی به کار بردن 2- کلاه سر کسی رفتن یا گذاشتن

    سوال‌های رایج load

    گذشته‌ی ساده load چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده load در زبان انگلیسی loaded است.

    شکل سوم load چی میشه؟

    شکل سوم load در زبان انگلیسی loaded است.

    شکل جمع load چی میشه؟

    شکل جمع load در زبان انگلیسی loads است.

    وجه وصفی حال load چی میشه؟

    وجه وصفی حال load در زبان انگلیسی loading است.

    سوم‌شخص مفرد load چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد load در زبان انگلیسی loads است.

    ارجاع به لغت load

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «load» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/load

    لغات نزدیک load

    • - lo mein
    • - loach
    • - load
    • - load a lorry
    • - load and go
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.