با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Load

loʊd ləʊd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    loaded
  • شکل سوم:

    loaded
  • سوم‌شخص مفرد:

    loads
  • وجه وصفی حال:

    loading
  • شکل جمع:

    loads

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
مسئولیت، بار، محموله، بار الکتریکی، کوله بار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- a heavy load
- بار سنگین
- He delivered his load.
- او بار (یا محموله‌ی) خود را تحویل داد.
- The branch is bending under its load of snow.
- شاخه زیر بار برف خم شده است.
- This heavy workload is backbreaking.
- این بار سنگین کار کمرشکن است.
- He carried the load up the stairs.
- او بار را از پله‌ها بالا برد.
- the load to which the bridge is subjected
- فشاری که بر پل وارد می‌آید
- the caseload of a social worker
- پرونده‌های محوله به یک مددکار اجتماعی
- Everyone must carry his share of the load in this house.
- هرکسی باید سهم مسئولیت خود را در خانه انجام بدهد.
- a load of care
- بارنگرانی
- a truckload of coal
- کامیون زغال‌سنگ
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
مقدار بار، ظرفیت، گنجایش، گنجایی
- the course load of each student
- میزان کار درسی هر دانشجو
- weekly teaching load
- میزان تدریس هفتگی
noun countable
(عامیانه) یک عالمه، خروارها، تا دلت بخواهد، پر از
- loads of friends and acquaintances
- یک دنیا دوست و آشنا
- a carload of people
- یک اتومبیل پر از آدم
- an artist with loads of energy
- هنرمندی با یک عالمه انرژی
- a boatload of tourists
- یک کشتی پر از توریست
- This poem is loaded with meaning.
- این شعر پرمعنی است.
noun countable
عملکرد ماشین یا دستگاه
noun countable
عمل پر کردن تفنگ با گلوله، محموله
- to load a rifle
- تفنگ را پر کردن
- a muzzle-loading gun
- تفنگ سرپر
- a loaded revolver
- هفت‌تیر پر
- Mortars that load at the muzzle.
- خمپاره‌هایی که از سر لوله‌ی خمپاره‌انداز پر می‌شوند.
noun countable
سربار، دردسر، گرفتاری، دلهره
- a load off one's mind
- رفع دلواپسی و دردسر کسی
verb - transitive
گران بار کردن
- to load a person with honors
- کسی را غرق در افتخار کردن
verb - transitive
بارگیری کردن، بار کردن
- to load an expense account
- در صورت هزینه‌ها دستکاری کردن
- to load a wagon
- واگن را بارگیری کردن
- The cargo ship is loading.
- کشتی باری دارد بارگیری می‌کند.
- to load wheat into a truck
- گندم بار کامیون کردن
verb - transitive
ارزانی داشتن، بخشیدن
verb - transitive
شیشه یا فیلم در دوربین گذاشتن، پر کردن یا گذاشتن چیزی در یک وسیله که آن را آماده استفاده می کند(مثل پر کردن اسلحه)، بارگذاری کردن(کامپیوتر)
- a loaded camera
- دوربین پر (از فیلم)
verb - intransitive
بارگیری شدن
verb - intransitive
سوار(وسایل نقلیه) شدن
- The boat was loaded with passengers.
- کشتی از مسافر پر بود.
- The bus is loading right now.
- اتوبوس هم‌اکنون دارد مسافر می‌گیرد.
verb - intransitive
پر شدن
- a novel that is loaded with excitement
- رمانی که پر است از هیجان
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد load

  1. noun cargo, freight
    Synonyms: amount, bale, bundle, capacity, charge, consignment, contents, encumbrance, goods, haul, heft, hindrance, lading, mass, pack, parcel, part, payload, shipment, shot, weight
  2. noun burden, pressure
    Synonyms: affliction, albatross, care, charge, cumber, deadweight, drag, drain, duty, encumbrance, excess baggage, incubus, liability, millstone, obligation, onus, oppression, responsibility, task, tax, trouble, trust, weight, worry
    Antonyms: benefit, blessing
  3. verb burden, saddle
    Synonyms: arrange, ballast, bear, carry, charge, chock, choke, containerize, cram, fill, flood, freight, glut, gorge, heap, heap up, jam, lade, lumber, mass, oversupply, pack, pile, pile it on, pile up, place, pour in, put aboard, ram in, stack, store, stow, stuff, surfeit, swamp, top, top off, weigh, weigh down, weight
    Antonyms: aid, assist, benefit, bless, help
  4. verb overburden, pressure
    Synonyms: burden, charge, encumber, hamper, lade, oppress, saddle, task, tax, trouble, weigh down, weight, worry
    Antonyms: relieve, unburden

Collocations

  • loaded dice

    (در بازی‌های با تاس مانند نرد) تاس تقلبی

Idioms

  • get a load of

    (عامیانه) 1- گوش کردن، شنیدن 2- دیدن، نگاه کردن

  • have a load on

    (عامیانه) مست بودن

ارجاع به لغت load

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «load» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/load

لغات نزدیک load

پیشنهاد بهبود معانی