گذشتهی ساده:
loadedشکل سوم:
loadedسومشخص مفرد:
loadsوجه وصفی حال:
loadingشکل جمع:
loadsمسئولیت، بار، محموله، بار الکتریکی، کوله بار
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
a heavy load
بار سنگین
He delivered his load.
او بار (یا محمولهی) خود را تحویل داد.
The branch is bending under its load of snow.
شاخه زیر بار برف خم شده است.
This heavy workload is backbreaking.
این بار سنگین کار کمرشکن است.
He carried the load up the stairs.
او بار را از پلهها بالا برد.
the load to which the bridge is subjected
فشاری که بر پل وارد میآید
the caseload of a social worker
پروندههای محوله به یک مددکار اجتماعی
Everyone must carry his share of the load in this house.
هرکسی باید سهم مسئولیت خود را در خانه انجام بدهد.
a load of care
بارنگرانی
a truckload of coal
کامیون زغالسنگ
مقدار بار، ظرفیت، گنجایش، گنجایی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the course load of each student
میزان کار درسی هر دانشجو
weekly teaching load
میزان تدریس هفتگی
(عامیانه) یک عالمه، خروارها، تا دلت بخواهد، پر از
loads of friends and acquaintances
یک دنیا دوست و آشنا
a carload of people
یک اتومبیل پر از آدم
an artist with loads of energy
هنرمندی با یک عالمه انرژی
a boatload of tourists
یک کشتی پر از توریست
This poem is loaded with meaning.
این شعر پرمعنی است.
عملکرد ماشین یا دستگاه
عمل پر کردن تفنگ با گلوله، محموله
to load a rifle
تفنگ را پر کردن
a muzzle-loading gun
تفنگ سرپر
a loaded revolver
هفتتیر پر
Mortars that load at the muzzle.
خمپارههایی که از سر لولهی خمپارهانداز پر میشوند.
سربار، دردسر، گرفتاری، دلهره
a load off one's mind
رفع دلواپسی و دردسر کسی
گران بار کردن
to load a person with honors
کسی را غرق در افتخار کردن
بارگیری کردن، بار کردن
to load an expense account
در صورت هزینهها دستکاری کردن
to load a wagon
واگن را بارگیری کردن
The cargo ship is loading.
کشتی باری دارد بارگیری میکند.
to load wheat into a truck
گندم بار کامیون کردن
ارزانی داشتن، بخشیدن
شیشه یا فیلم در دوربین گذاشتن، پر کردن یا گذاشتن چیزی در یک وسیله که آن را آماده استفاده می کند(مثل پر کردن اسلحه)، بارگذاری کردن(کامپیوتر)
a loaded camera
دوربین پر (از فیلم)
بارگیری شدن
سوار(وسایل نقلیه) شدن
The boat was loaded with passengers.
کشتی از مسافر پر بود.
The bus is loading right now.
اتوبوس هماکنون دارد مسافر میگیرد.
پر شدن
a novel that is loaded with excitement
رمانی که پر است از هیجان
(در بازیهای با تاس مانند نرد) تاس تقلبی
(عامیانه) 1- گوش کردن، شنیدن 2- دیدن، نگاه کردن
(عامیانه) مست بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «load» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/load