آیکن بنر

بلک فرایدی - تا ۴۴٪ تخفیف

بلک فرایدی - تا ۴۴٪ تخفیف

خرید با تخفیف
آخرین به‌روزرسانی:

Load

loʊd ləʊd

گذشته‌ی ساده:

loaded

شکل سوم:

loaded

سوم‌شخص مفرد:

loads

وجه وصفی حال:

loading

شکل جمع:

loads

معنی load | جمله با load

noun countable B2

بار، محموله

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

مشاهده

He carried the load up the stairs.

او بار را از پله‌ها بالا برد.

He delivered his load.

او محموله‌ی خود را تحویل داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The branch is bending under its load of snow.

شاخه زیر بار برف خم شده است.

the load to which the bridge is subjected

فشاری که بر پل وارد می‌آید

the caseload of a social worker

پرونده‌های محوله به یک مددکار اجتماعی

loads of friends and acquaintances

یک دنیا دوست و آشنا

an artist with loads of energy

هنرمندی با یک عالمه انرژی

a heavy load

بار سنگین

a load of care

بارنگرانی

noun countable

فیزیک بار الکتریکی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

We need to reduce the load during peak hours.

باید در ساعات اوج مصرف، بار الکتریکی را کاهش دهیم.

When the factory started all machines at once, the load spiked.

وقتی کارخانه همه‌ی دستگاه‌ها را هم‌زمان روشن کرد، بار الکتریکی ناگهان بالا رفت.

noun countable

کار، مسئولیت

Everyone must carry his share of the load in this house.

هرکسی باید سهم مسئولیت خود را در خانه انجام بدهد.

This heavy workload is backbreaking.

این بار سنگین کار کمرشکن است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the course load of each student

میزان کار درسی هر دانشجو

weekly teaching load

میزان تدریس هفتگی

noun singular

بار روحی، بار عاطفی، بار روانی، فشار روحی، رنج و سختی

Talking to a friend can sometimes ease the emotional load.

صحبت کردن با دوست، گاهی می‌تواند بار عاطفی را سبک‌تر کند.

After the accident, the guilt became a heavy load on his mind.

بعداز تصادف، احساس گناه به بار سنگینی در ذهنش تبدیل شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a load off one's mind

رفع دلواپسی و دردسر کسی

noun countable

یک بار شست‌وشو، یک نوبت لباس‌شویی (میزان لباسی که در شسته می‌شود)

The machine can handle large loads without any problem.

این ماشین می‌تواند بارهای بزرگ لباس را بدون مشکل بشوید.

I need to do a load of laundry before the weekend.

باید قبل‌از آخر هفته یک بار لباس‌شویی انجام بدهم.

verb - intransitive verb - transitive B2

بارگیری کردن، بار زدن، پر کردن، چیدن (در درستگاه یا وسیله‌ی نقلیه)

Load the dishes into the dishwasher and start it.

ظرف‌ها را داخل ماشین ظرف‌شویی بچین و آن را روشن کن.

They spent the morning loading boxes onto the truck.

آن‌ها تمام صبح را مشغول بار زدن جعبه‌ها در کامیون بودند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The cargo ship is loading.

کشتی باری دارد بارگیری می‌کند.

The boat was loaded with passengers.

کشتی از مسافر پر بود.

The bus is loading right now.

اتوبوس هم‌اکنون دارد مسافر می‌گیرد.

to load a wagon

واگن را بارگیری کردن

to load wheat into a truck

گندم بار کامیون کردن

This poem is loaded with meaning.

این شعر پرمعنی است.

to load a person with honors

کسی را غرق در افتخار کردن

a novel that is loaded with excitement

رمانی که پر است از هیجان

to load an expense account

در صورت هزینه‌ها دستکاری کردن

verb - transitive

مسلح کردن، پر کردن، خشاب‌گذاری کردن، گلوله‌گذاری کردن، فیلم انداختن در دوربین‌

The soldier quickly loaded his rifle.

سرباز به‌سرعت اسلحه‌اش را پر کرد.

She loaded another roll of film into the camera.

او یک حلقه فیلم دیگر داخل دوربین گذاشت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to load a rifle

تفنگ را پر کردن

a muzzle-loading gun

تفنگ سرپر

a loaded camera

دوربین پر (از فیلم)

a loaded revolver

هفت‌تیر پر

Mortars that load at the muzzle

خمپاره‌هایی که از سر لوله‌ی خمپاره‌انداز پر می‌شوند

verb - intransitive verb - transitive B2

کامپیوتر بارگذاری کردن، نصب کردن، روی کامپیوتر ریختن، بالا آوردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده

The app won’t load properly on my laptop.

این برنامه روی لپ‌تاپم درست بالا نمی‌آید.

Load the files onto the hard drive before you continue.

قبل‌از ادامه، فایل‌ها را روی هارد بارگذاری کن.

verb - intransitive verb - transitive

لود شدن، بارگذاری شدن، بالا آمدن، باز شدن

It takes a few seconds for the game to load.

چند ثانیه طول می‌کشد تا بازی لود شود.

The website takes forever to load.

خیلی طول می‌کشد این سایت بالا بیاید.

suffix

(suffix-) برای نشان دادن ظرفیتی پر از چیزی

We saw carloads of students heading to the concert.

ماشین‌ماشین دانشجو داشت به کنسرت می‌رفت.

A truckload of apples arrived this morning.

امروز صبح یک کامیون پُر از سیب رسید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a carload of people

یک اتومبیل پر از آدم

a boatload of tourists

یک کشتی پر از توریست

a truckload of coal

کامیون زغال‌سنگ

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد load

  1. verb overburden, pressure
    Antonyms:

Collocations

loaded dice

(در بازی‌های با تاس مانند نرد) تاس تقلبی

load a lorry

بار زدن کامیون

Idioms

get a load of

(عامیانه) 1- گوش کردن، شنیدن 2- دیدن، نگاه کردن

have a load on

(عامیانه) مست بودن

load the dice

1- تاس تقلبی به کار بردن 2- کلاه سر کسی رفتن یا گذاشتن

سوال‌های رایج load

گذشته‌ی ساده load چی میشه؟

گذشته‌ی ساده load در زبان انگلیسی loaded است.

شکل سوم load چی میشه؟

شکل سوم load در زبان انگلیسی loaded است.

شکل جمع load چی میشه؟

شکل جمع load در زبان انگلیسی loads است.

وجه وصفی حال load چی میشه؟

وجه وصفی حال load در زبان انگلیسی loading است.

سوم‌شخص مفرد load چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد load در زبان انگلیسی loads است.

ارجاع به لغت load

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «load» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/load

لغات نزدیک load

پیشنهاد بهبود معانی