امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Sensory

ˈsensəri ˈsensəri
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

adjective
وابسته به مرکز احساس، حساس، حسی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- sensory comprehension
- ادراک حسی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sensory

  1. adjective affecting animate nerve organs
    Synonyms:
    acoustic afferent audible audiovisual auditory aural auricular clear discernible distinct gustative gustatory hearable lingual neural neurological ocular olfactive olfactory ophthalmic optic perceptible phonic plain receptive sensational sensatory sensible sensual sonic tactile visual

لغات هم‌خانواده sensory

ارجاع به لغت sensory

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sensory» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sensory

لغات نزدیک sensory

پیشنهاد بهبود معانی