با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Plain

pleɪn pleɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    plained
  • شکل سوم:

    plained
  • سوم‌شخص مفرد:

    plains
  • وجه وصفی حال:

    plaining
  • شکل جمع:

    plains
  • صفت تفضیلی:

    plainer
  • صفت عالی:

    plainest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
ساده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- She wore a plain dress to the interview.
- او برای مصاحبه لباس ساده‌ای پوشیده بود.
- I prefer plain yogurt over flavored varieties.
- ماست ساده را به ماست‌های طعم‌دار ترجیح می‌دهم.
adjective C2
واضح
- The evidence against him was plain.
- شواهد علیه او واضح بود.
- The consequences of his actions were plain to him.
- عواقب اعمالش برای او واضح بود.
adjective
محض، مطلق، کامل (برای تأکید)
- plain nonsense
- یاوه‌گویی محض
- It was a plain mistake.
- اشتباهی مطلق بود.
adjective C2
بی‌ریخت، زشت، نازیبا (به‌ویژه درمورد زن یا دختر)
- She was a plain girl.
- دختر بی‌ریختی بود.
- Despite being plain, she exuded confidence and captivated everyone with her intelligence.
- علی‌رغم نازیبا بودن، اعتماد‌به‌نفس داشت و همه را مجذوب هوش خود می‌کرد.
noun countable
جغرافیا دشت
- Mughan Plain is a plain stretching from northwestern Iran to the southern part of the Republic of Azerbaijan.
- دشت مغان دشتی است که از شمال غرب ایران تا جنوب جمهوری آذربایجان امتداد دارد.
- The cattle graze peacefully on the vast plain under the clear blue sky.
- کشاورزان در دشت حاصلخیز کشت‌وزرع می‌کردند.
noun uncountable
دوخت ساده (در بافندگی)
- I need to knit a row of plain.
- باید یک ردیف ساده ببافم.
- The sweater pattern required alternating between a row of plain and a row of purl.
- الگوی ژاکت تناوب بین یک ردیف ساده و یک ردیف رو را می‌طلبید.
adverb informal
کاملاً
- in plain view
- کاملاً در معرض دید
- She acted plain wrong during the meeting.
- او در جلسه کاملاً اشتباه کرد.
- It's plain wrong to treat people that way.
- این کاملاً اشتباه است که با مردم چنین رفتاری داشته باشیم.
adjective
غیراشرافی (شخص)
- The plain people of the town gathered.
- مردم غیراشرافی شهر جمع شدند.
- The plain students in the classroom all achieved high marks on their exams.
- دانش‌آموزان غیراشرافی کلاس درس همگی در امتحانات خود نمرات بالایی کسب کردند.
adjective
معمولی، بی‌تجمل
- They lived in a plain house.
- در خانه‌ای معمولی زندگی می‌کردند.
- Although the house was plain, it exuded a sense of comfort.
- اگرچه خانه بی‌تجمل بود اما حس آرامش از آن می‌بارید.
noun
هر چیز ساده، هر چیز بی‌طرح، هر چیز بی‌نقش‌ونگار، هر چیز بی‌آذین
- She chose the classic vanilla ice cream over the fancy flavors, opting for a plain.
- او بستنی کلاسیک وانیلی را به طعم‌های فانتزی ترجیح داد و یک بستنی ساده را انتخاب کرد.
- The beauty of the design lies in its simplicity and plain.
- زیبایی این طرح در سادگی و بی‌نقش‌ونگار بودن آن نهفته است.
verb - intransitive
قدیمی شکایت کردن، شکوه کردن، ناله و شکایت کردن
- Don't just plain, take action.
- فقط شکایت نکن، اقدام کن.
- He would complain about everything.
- درمورد همه‌چیز شکوه می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد plain

  1. adjective clear, obvious
    Synonyms: apparent, audible, big as life, broad, comprehensible, definite, distinct, evident, legible, lucid, manifest, open, open-and-shut, palpable, patent, talking turkey, transparent, understandable, visible
    Antonyms: complex, complicated, hidden, intricate, obscured, unclear, vague
  2. adjective straightforward in speech
    Synonyms: abrupt, artless, blunt, candid, direct, forthright, frank, guileless, honest, impolite, ingenuous, open, outspoken, rude, sincere
    Antonyms: abstruse, ambiguous, incomprehensible, imperceptible, obscure, unclear, vague
  3. adjective normal, everyday
    Synonyms: average, common, commonplace, conventional, dull, homely, lowly, modest, ordinary, quotidian, routine, simple, traditional, usual, vanilla, white-bread, workaday
    Antonyms: abnormal, complex, difficult, extraordinary, uncommon
  4. adjective unembellished, basic
    Synonyms: austere, bare, bare bones, clean, discreet, dry, modest, muted, pure, restrained, severe, simple, spartan, stark, stripped down, unvarnished, vanilla
    Antonyms: decorated, dressed-up, embellished, formal, ornate
  5. adjective ugly
    Synonyms: deformed, hard on the eyes, homely, not beautiful, ordinary, plain-featured
    Antonyms: attractive, beautiful, pretty
  6. noun level land
    Synonyms: champaign, expanse, field, flat, flatland, grassland, heath, level, meadow, moor, moorland, open country, plateau, prairie, steppe, tundra

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت plain

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «plain» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/plain

لغات نزدیک plain

پیشنهاد بهبود معانی