گذشتهی ساده:
plainedشکل سوم:
plainedسومشخص مفرد:
plainsوجه وصفی حال:
plainingشکل جمع:
plainsصفت تفضیلی:
plainerصفت عالی:
plainestساده
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
She wore a plain dress to the interview.
او برای مصاحبه لباس سادهای پوشیده بود.
I prefer plain yogurt over flavored varieties.
ماست ساده را به ماستهای طعمدار ترجیح میدهم.
واضح
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The evidence against him was plain.
شواهد علیه او واضح بود.
The consequences of his actions were plain to him.
عواقب اعمالش برای او واضح بود.
محض، مطلق، کامل (برای تأکید)
plain nonsense
یاوهگویی محض
It was a plain mistake.
اشتباهی مطلق بود.
بیریخت، زشت، نازیبا (بهویژه درمورد زن یا دختر)
She was a plain girl.
دختر بیریختی بود.
Despite being plain, she exuded confidence and captivated everyone with her intelligence.
علیرغم نازیبا بودن، اعتمادبهنفس داشت و همه را مجذوب هوش خود میکرد.
جغرافیا دشت
Mughan Plain is a plain stretching from northwestern Iran to the southern part of the Republic of Azerbaijan.
دشت مغان دشتی است که از شمال غرب ایران تا جنوب جمهوری آذربایجان امتداد دارد.
The cattle graze peacefully on the vast plain under the clear blue sky.
کشاورزان در دشت حاصلخیز کشتوزرع میکردند.
دوخت ساده (در بافندگی)
I need to knit a row of plain.
باید یک ردیف ساده ببافم.
The sweater pattern required alternating between a row of plain and a row of purl.
الگوی ژاکت تناوب بین یک ردیف ساده و یک ردیف رو را میطلبید.
کاملاً
in plain view
کاملاً در معرض دید
She acted plain wrong during the meeting.
او در جلسه کاملاً اشتباه کرد.
It's plain wrong to treat people that way.
این کاملاً اشتباه است که با مردم چنین رفتاری داشته باشیم.
غیراشرافی (شخص)
The plain people of the town gathered.
مردم غیراشرافی شهر جمع شدند.
The plain students in the classroom all achieved high marks on their exams.
دانشآموزان غیراشرافی کلاس درس همگی در امتحانات خود نمرات بالایی کسب کردند.
معمولی، بیتجمل
They lived in a plain house.
در خانهای معمولی زندگی میکردند.
Although the house was plain, it exuded a sense of comfort.
اگرچه خانه بیتجمل بود اما حس آرامش از آن میبارید.
هر چیز ساده، هر چیز بیطرح، هر چیز بینقشونگار، هر چیز بیآذین
She chose the classic vanilla ice cream over the fancy flavors, opting for a plain.
او بستنی کلاسیک وانیلی را به طعمهای فانتزی ترجیح داد و یک بستنی ساده را انتخاب کرد.
The beauty of the design lies in its simplicity and plain.
زیبایی این طرح در سادگی و بینقشونگار بودن آن نهفته است.
قدیمی شکایت کردن، شکوه کردن، ناله و شکایت کردن
Don't just plain, take action.
فقط شکایت نکن، اقدام کن.
He would complain about everything.
درمورد همهچیز شکوه میکرد.
به انگلیسی ساده، به زبان ساده
صریحاً گفتن، رک بیان کردن
به وضوح نشان دادن با بیان کردن
در یک پاکت ساده
آدم خوش معامله، آدم بیشیله پیله
بدون اشکال، راحت و آسوده
(as) plain as the nose on one's face
آشکار، هویدا
1- به انگلیسی ساده و قابلفهم 2- (عامیانه) رک، صریح
(مردم) ساده و بیتکلف، بیشیلهپیله، بیافاده
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «plain» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/plain