فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Visible

ˈvɪzəbl ˈvɪzəbl

شکل جمع:

visibles

صفت تفضیلی:

more visible

صفت عالی:

most visible

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2

آشکار، پیدا، پدیدار، مرئی، نمایان، قابل رؤیت، قابل مشاهده، در معرض دید، در دیدرس، عیان، هویدا، معلوم، مشهود، برجسته

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

He has no visible means of support.

وسیله‌ی امرارمعاش آشکاری ندارد.

The ship was barely visible on the horizon.

به‌سختی می‌شد کشتی را در افق دید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The peak of Damavand is visible from Tehran.

قله‌ی دماوند از تهران قابل مشاهده است.

The street signs were visible even in the fog.

علامت‌های خیابانی حتی در مه نیز نمایان بودند.

He used to become visible only when there was nothing important to do.

فقط هنگامی که کار مهمی برای انجام دادن وجود نداشت، آفتابی می‌شد.

adjective

انگشت‌نما، بارز، برجسته، جالب‌توجه، فاحش، آشکار، پدیدار، توی چشم، محسوس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

She wore a bright, visible dress to the party.

او برای مهمانی لباس روشن و جلب‌توجه‌کننده‌ای پوشیده بود.

The Bakhtiaries' beautiful native costumes made them highly visible in Tehran.

جامه‌های بومی زیبای بختیاری‌ها، آن‌ها را در تهران انگشت‌نما می‌کرد.

adjective

(فرد) شناخته‌شده، سرشناس، برجسته، مطرح، نام‌آشنا

He became more visible after the TV interview.

بعداز مصاحبه‌ی تلویزیونی، مطرح‌تر شد.

She’s a visible figure in the tech industry.

او چهره‌ای شناخته‌شده در صنعت فناوری است.

adjective

موجود، قابل بهره‌برداری، در دسترس، قابل دسترسی، قابل استفاده، قابل دستیابی

The file is visible to all team members.

پرونده برای تمام اعضای تیم قابل دسترسی است.

Visible resources were limited, so the team had to rely on their creativity.

منابع قابل استفاده، محدود بودند؛ بنابراین اعضای تیم باید به خلاقیت‌شان تکیه می‌کردند.

adjective

مرئی، قابل رؤیت، در محدوده‌ی دید انسان (واقع‌شده در ناحیه‌ای از طیف الکترومغناطیسی که برای چشم انسان قابل مشاهده است)

a visible object

شیء قابل‌ رؤیت

the visible universe

جهان مرئی

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Visible light is only a small part of the electromagnetic spectrum.

نور مرئی تنها بخش کوچکی از طیف الکترومغناطیسی است.

noun countable

(فرد یا شیء) قابل رؤیت، قابل مشاهده، پیدا، پدیدار، مرئی، نمایان، آشکار، هویدا، مشهود

He became the visible of the group.

او به فرد برجسته‌ی گروه تبدیل شد.

The visible in the art piece draws attention immediately.

چیزی نمایان در این اثر هنری، فوراً توجه را جلب می‌کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد visible

  1. adjective apparent, seeable
    Synonyms:
    obvious clear evident plain noticeable seeable detectable perceptible observable distinguishable marked pronounced striking unmistakable conspicuous manifest open revealed unconcealed unhidden palpable patent in view in sight to be seen seen discoverable ocular viewable salient pointed signal bold inescapable out in the open under one’s nose big as life arresting macroscopic obtrusive
    Antonyms:
    hidden invisible concealed obscured unseeable

لغات هم‌خانواده visible

  • adjective
    visible

ارجاع به لغت visible

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «visible» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/visible

لغات نزدیک visible

پیشنهاد بهبود معانی