آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

    Difficult

    ˈdɪfɪklt ˈdɪfɪklt

    صفت تفضیلی:

    more difficult

    صفت عالی:

    most difficult

    معنی difficult | جمله با difficult

    adjective A1

    سخت، دشوار، مشکل، پرزحمت، پیچیده

    German is a difficult language.

    آلمانی زبان دشواری است.

    It is difficult to stop smoking.

    ترک سیگار کار مشکلی است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We are in a difficult position.

    ما در موقعیت سختی هستیم.

    After the husband's death, his wife and children went through a difficult time.

    پس از مرگ شوهر، زن و فرزندان او دوران پر محنتی را گذراندند.

    a difficult problem

    مسئله‌ی بغرنج

    adjective B1

    سخت‌گیر، بدقلق، نازسازگار، لج‌باز، کج‌خلق، بداخلاق، بهانه‌گیر، یک‌دنده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    Don't be difficult; come with us!

    دست از یکدندگی بردار و با ما بیا!

    His wife is a very difficult woman who argues about everything.

    همسرش زن بسیار ناسازگاری است که سر همه چیز بحث می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a difficult child

    کودک بهانه‌گیر

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد difficult

    1. adjective hard on someone; hard to do
      Synonyms:
      tough hard challenging severe heavy demanding trying irritating painful onerous strenuous troublesome ambitious formidable rigid laborious exacting bothersome problematic uphill arduous wearisome toilsome backbreaker no picnic not easy effortful unyielding intricate operose crucial prohibitive labored easier said than done immense gargantuan titanic difficile upstream hard-won
      Antonyms:
      easy simple plain manageable uncomplicated calm free
    1. adjective complicated; hard to comprehend
      Synonyms:
      complex confusing hard to explain hard to solve involved mysterious obscure unclear abstract baffling bewildering complicated enigmatic enigmatical intricate perplexing puzzling tangled troublesome unintelligible abstruse deep entangled esoteric formidable inexplicable knotty labyrinthine meandering mystical mystifying nice obstinate paradoxical problematical profound rambling subtle thorny ticklish vexing dark confounding loose
      Antonyms:
      easy simple straightforward uncomplicated
    1. adjective unmanageable socially
      Synonyms:
      argumentative rude troublesome impolite irritable tiresome demanding tough unaccommodating boorish oafish obstreperous fractious perverse intractable refractory hard to please picky fussy fastidious rigid unamenable dark grim bearish trying
      Antonyms:
      friendly sociable calm

    Collocations

    face a difficult choice

    با یک انتخاب دشوار روبرو شدن

    handle a difficult situation

    از پس یک موقعیت دشوار برآمدن / یک موقعیت دشوار را مدیریت کردن

    difficult to pin down

    به سختی می توان دقیق مشخص کرد / تشخیص دقیق آن دشوار است

    سوال‌های رایج difficult

    صفت تفضیلی difficult چی میشه؟

    صفت تفضیلی difficult در زبان انگلیسی more difficult است.

    صفت عالی difficult چی میشه؟

    صفت عالی difficult در زبان انگلیسی most difficult است.

    ارجاع به لغت difficult

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «difficult» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/difficult

    لغات نزدیک difficult

    • - differently
    • - difficile
    • - difficult
    • - difficult to pin down
    • - difficulty
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.