Fastidious

fæˈstɪdiəs fæˈstɪdiəs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

adjective
سخت‌گیر، باریک‌بین، مشکل‌پسند، بیزار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Our teacher was fastidious about cleanliness.
- معلم ما درمورد نظافت سخت‌گیر بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fastidious

  1. adjective very careful, meticulous
    Synonyms: captious, choosy, critical, dainty, demanding, difficult, discriminating, easily disgusted, exacting, finical, finicky, fussbudgety, fussy, hard to please, hypercritical, nice, nit-picky, overdelicate, overnice, particular, persnickety, picky, punctilious, queasy, squeamish, stickling
    Antonyms: indifferent, indiscriminating, uncareful, uncouth, uncritical, undemanding

ارجاع به لغت fastidious

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fastidious» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fastidious

لغات نزدیک fastidious

پیشنهاد بهبود معانی