صفت تفضیلی:
more indifferentصفت عالی:
most indifferentخونسرد، لاقید،بیطرف، بیتمایل، جزئی، بیاثر، ناچیز، نه چندان خوب
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
an indifferent judge
قاضی بینظر (بیطرف)
They were indifferent to the suffering of the poor.
آنان به رنج مسکینان توجهی نمیکردند.
The girl was indifferent toward love.
آن دختر نسبت به عشق بیاعتنا بود.
hills of indifferent height
تپههایی با ارتفاع متوسط
The opinion of others is indifferent to him.
نظر دیگران برای او علیالسویه است.
He does indifferent work at the office.
کارش در اداره تعریفی ندارد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «indifferent» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/indifferent