آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۶ آذر ۱۴۰۳

    Cold

    koʊld kəʊld

    شکل جمع:

    colds

    صفت تفضیلی:

    colder

    صفت عالی:

    coldest

    معنی cold | جمله با cold

    adjective A1

    سرد

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    He took a sip of the cold lemonade.

    او جرعه‌ای از لیموناد سرد را نوشید.

    The water in the lake was surprisingly cold.

    آب دریاچه به‌شکل شگفت‌انگیزی سرد بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We decided to stay indoors during the cold day.

    تصمیم گرفتیم که در این روز سرد در خانه بمانیم.

    adjective B1

    سرد، بی‌عاطفه، بی‌احساس، بی‌مهر، خشک، غیرصمیمی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    The cold tone of his voice hinted at his disapproval.

    لحن سرد صدایش حاکی از عدم موافقت او بود.

    The cold atmosphere at the party made everyone feel uncomfortable.

    جو غیرصمیمی مهمانی باعث شده بود که همه احساس معذب بودن داشته باشند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Mana's cold response left him feeling rejected and confused.

    پاسخ سرد مانا باعث شد که او احساس طرد شدن و سردرگمی داشته باشد.

    adjective

    حقوق غیرمختومه، حل‌نشده، بی‌نتیجه، بی‌سرانجام (پرونده‌های کماکان در جریانی که به نتیجه نرسیده و احتمال می‌رود که دیگر به نتیجه نرسند)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

    مشاهده

    The detective worked tirelessly to prevent the case from going cold.

    کارآگاه بی‌وقفه تلاش کرد تا از بی‌سرانجام ماندن پرونده جلوگیری کند.

    She found new evidence related to the cold case.

    او در رابطه با این پرونده‌ی بی‌نتیجه به شواهد جدیدی دست یافت.

    adjective

    دور، غیرنزدیک (در بازی‌های دسته‌جمعی برای اشاره به دور بودن فرد موردنظر از پاسخ سوال مطرح‌شده و یا شیئی پنهان‌شده کاربرد دارد)

    Not there; you're getting colder!

    اون‌جا نه؛ داری دورتر می‌شی!

    Think more; you're cold!

    بیشتر فکر کن؛ (از جواب) دوری!

    noun countable

    پزشکی سرماخوردگی، زکام (نوعی بیماری عفونی شایع)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

    مشاهده

    Sepideh caught a cold last week.

    سپیده هفته‌ی قبل سرما خورد.

    Drinking warm tea helps soothe the symptoms of a cold.

    نوشیدن چای گرم به تسکین علائم سرماخوردگی کمک می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The cold spread quickly among the students at school.

    سرماخوردگی به‌سرعت بین دانش‌آموزان مدرسه سرایت پیدا کرد.

    noun singular uncountable B1

    سرما

    I can't stand the cold.

    نمی‌توانم این سرما را تحمل کنم.

    We stayed indoors to escape the biting cold.

    برای فرار از این سرمای استخوان‌سوز در خانه ماندیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I dread the cold during winter months.

    من از سرمای ماه‌های زمستان می‌ترسم.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد cold

    1. adjective chilly, freezing
      Synonyms:
      cool crisp chill chilled nippy icy freezing bitter frosty frozen wintry sharp raw bleak frigid Arctic severe keen cutting piercing numbing nipping gelid biting inclement icy penetrating shivery brisk iced intense below zero below freezing snowy blasting polar numbed hiemal boreal hawkish one-dog night two-dog night have goose bumps snappy brumal rimy algid benumbed glacial hyperborean icebox siberian sleety stinging frore
      Antonyms:
      warm hot
    1. adjective aloof, unresponsive
      Synonyms:
      unresponsive unconcerned indifferent aloof distant cold-blooded impersonal reserved unfeeling unenthusiastic unsympathetic cool unmoved emotionless undemonstrative apathetic inhibited phlegmatic lukewarm matter-of-fact icy frigid standoffish reticent passionless spiritless stony joyless imperturbable frosty inhospitable dead glacial
      Antonyms:
      interested friendly warm enthusiastic sympathetic eager animated ardent excited fervid zealous
    1. noun frigid conditions
      Synonyms:
      coldness chill chilliness frost freeze iciness shivers shivering draft snow frigidity rawness wintertime wintriness refrigeration algidity algor frostiness frostbite ague congelation gelidity gelidness glaciation goose flesh inclemency
      Antonyms:
      warmth heat

    Collocations

    catch (or take) cold

    سرماخوردن، سرماخوردگی پیدا کردن

    Idioms

    cold comfort

    راحتی کم، تسکین جزئی، دل‌خوش‌کنک

    come in from the cold

    فعالیت خود را از سرگرفتن، از عزلت به در آمدن

    have (or get) cold feet

    (عامیانه) ترسیدن، دست‌خوش واهمه شدن

    leave one cold

    جلب توجه و علاقه نکردن، بی‌مزه و ملالت‌آور بودن

    in the cold

    دور از توجه، دست‌خوش غفلت، مورد مسامحه

    Idioms بیشتر

    throw cold water on

    دل‌سرد کردن، تو ذوق کسی زدن

    دلسرد کردن، از شوق انداختن

    سوال‌های رایج cold

    شکل جمع cold چی میشه؟

    شکل جمع cold در زبان انگلیسی colds است.

    صفت تفضیلی cold چی میشه؟

    صفت تفضیلی cold در زبان انگلیسی colder است.

    صفت عالی cold چی میشه؟

    صفت عالی cold در زبان انگلیسی coldest است.

    ارجاع به لغت cold

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «cold» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cold

    لغات نزدیک cold

    • - colchis
    • - colcothar
    • - cold
    • - cold call
    • - cold cash
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.