سردی، سردمزاجی (جنسی) (به ویژه در زنان)
Many women experience frigidity at some point in their lives.
بسیاری از زنان در مقطعی از زندگی خود سردمزاجی را تجربه میکنند.
He struggled to understand her frigidity.
برای درک سردی او تلاش کرد.
سردی (رفتار و غیره)، بسیار رسمی بودن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Despite her frigidity, he attempted to break the ice.
علیرغم سردیاش، سعی کرد یخ را بشکند.
The frigidity of the atmosphere created an unwelcoming environment.
بسیار رسمی بودن جو محیطی ناخوشایند ایجاد کرد.
سردی (شدید)
The frigidity of the winter air made my fingers numb within minutes.
سردی هوای زمستان انگشتانم را در عرض چند دقیقه بیحس کرد.
The frigidity of the refrigerator kept our food fresh for days.
سردی زیاد یخچال تا چندین روز غذای ما را تازه نگه میداشت.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «frigidity» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/frigidity