با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Cool

kuːl kuːl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cooled
  • شکل سوم:

    cooled
  • سوم‌شخص مفرد:

    cools
  • وجه وصفی حال:

    cooling
  • صفت تفضیلی:

    cooler
  • صفت عالی:

    coolest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
خنک، کمی سرد (خوشایند) (در مورد هوا و آب و لباس و جا و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- A cool breeze was blowing.
- نسیم خنکی می‌وزید.
- The room was cool and pleasant.
- اتاق کمی سرد و دلپذیر بود.
- This blanket is cool in summer and warm in winter.
- این پتو در تابستان خنک و در زمستان گرم است.
- cool beer
- آبجوی خنک
adjective
خونسرد، آرام، باوقار، خوددار (شخص)، آرام، متین (رفتار و لحن و غیره)
- cool in emergencies
- خونسرد در مواقع بحرانی
- She remained cool, even in the face of adversity.
- او حتی در مواجهه با سختی‌ها آرام بود.
- He gave a cool and measured response to the criticism.
- به انتقادها پاسخ آرام و سنجیده‌ای داد.
adjective informal
شیک (به گونه‌ای که مردم آن را تحسین کنند)
- His sunglasses are so cool that everyone wants to have a pair.
- عینک آفتابی او آن‌قدر شیک است که همه دوست دارند یکی از آن داشته باشند.
- She always dresses in cool outfits that catch everyone's attention.
- او همیشه لباس‌های شیکی می‌پوشد که توجه همه را به خود جلب می‌کند.
adjective informal
خفن، محشر، عالی، معرکه
- That movie is really cool.
- آن فیلم واقعاً معرکه است.
- They seem like any group of teenagers trying to look cool.
- به نظر می‌رسد که آن‌ها مانند هر گروهی از نوجوانان هستند که سعی می‌کنند خفن به نظر برسند.
- The party was so cool.
- مهمونی خیلی خفن بود.
- That new song is so cool.
- اون آهنگ جدید خیلی محشره.
- This restaurant has a cool ambiance and the food is delicious.
- این رستوران فضای عالی‌ای داره و غذاها خیلی خوشمزه است.
adjective informal
حله، قبوله
- Sure, you can borrow my car. Just be careful with it, okay? Cool.
- حتماً، می‌تونی ماشینم رو قرض بگیری. فقط مواظبش باش، باشه؟ قبوله.
- Don't worry, I understand you're busy. We can reschedule for another time. Cool?
- نگران نباش، می‌فهمم سرت شلوغه. می‌تونیم برای زمان دیگری برنامه‌ریزی کنیم. حله؟
adjective
رنگ آبی‌فام، سبزفام
- The ocean appeared cool.
- اقیانوس آبی‌فام ظاهر شد.
- He wore a cool, light jacket.
- ژاکت سبزفام سبکی به تن داشت.
adjective
سرد، غیرصمیمانه، بی‌تفاوت، بی‌اعتنا
- a cool welcome
- خوشامد سرد
- I felt hurt by his cool behavior at the party.
- از رفتار غیرصمیمانه‌اش در مهمانی ناراحت شدم.
- He was cool toward my suggestion.
- نسبت به پیشنهاد من بی‌تفاوت بود.
noun singular
خنکی (the cool)
- I love the cool of the morning.
- عاشق خنکی صبح هستم.
- We sought refuge in the cool of the forest, escaping the heat of the city.
- برای فرار از گرمای شهر به خنکی جنگل پناه بردیم.
- As night fell, the cool enveloped the city.
- با فرا رسیدن شب، خنکی شهر را فرا گرفت.
noun uncountable informal
خونسردی
- Despite the chaos, she maintained her cool.
- علی‌رغم هرج‌ومرج، خونسردی‌اش را حفظ کرد.
- His cool was unmatched.
- خونسردی‌اش بی‌نظیر بود.
verb - intransitive verb - transitive
خنک کردن، خنک شدن، کمی سرد کردن، کمی سرد شدن
- This machine cools the water.
- این دستگاه آب را خنک می‌کند.
- Don't forget to cool the drinks before the party starts.
- فراموش نکنید که نوشیدنی‌ها را قبل از شروع مهمانی کمی سرد کنید.
- In the middle of the autumn, the weather begins to cool.
- در میانه‌های پاییز (اواسط پاییز) هوا رو به سردی می‌رود.
verb - intransitive
فروکش کردن (خشم و دوستی و غیره)
- when their tempers cool
- هنگامی که خشم آن‌ها فروکش کند
- After a while, their love for each other began to cool.
- پس از چندی عشق آن‌ها نسبت به هم فروکش کرد (رو به سردی نهاد).
verb - transitive
فرونشاندن، آرام کردن
- I tried to cool the situation down by offering a compromise.
- سعی کردم با مدارا اوضاع را آرام کنم.
- She tried to cool her temper by taking deep breaths.
- سعی کرد با نفس‌های عمیق خشمش را فرو بنشاند.
verb - intransitive verb - transitive
اقتصاد کاهش دادن، کاهش یافتن (قیمت و تقاضا و غیره)
- The business's sales cooled considerably during the winter months.
- فروش این کسب‌وکار در ماه‌های زمستان به میزان قابل توجهی کاهش یافت.
- The demand for luxury goods cooled as the economy entered a recession.
- با ورود اقتصاد به رکود، تقاضا برای کالاهای لوکس کاهش یافت.
- The government's new policies aim to cool inflation and stabilize prices.
- هدف سیاست‌های جدید دولت کاهش تورم و تثبیت قیمت‌ها است.
adjective informal
شیرین، مک (برای تأکید بر مقدار پول یا مبلغ)
- He won a cool thousand dollars.
- او هزار دلار شیرین برنده شد.
- He's got a cool million dollars in the bank.
- یک میلیون دلار مک توی بانک داره.
adjective
موسیقی ملایم
- The piano keys produced a cool sound.
- کلیدهای پیانو صدایی ملایم تولید می‌کردند.
- The guitar's strings produced a cool sound.
- سیم‌های گیتار صدای ملایمی تولید می‌کردند.
noun uncountable
شیکی
- I envy her cool.
- به شیکی‌اش حسادت می‌کنم.
- She has an impeccable cool.
- شیکی بی‌عیب‌ونقصی دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cool

  1. adjective cold, nippy
    Synonyms: air-conditioned, algid, arctic, biting, chill, chilled, chilling, chilly, coldish, frigid, frore, frosty, gelid, hawkish, nipping, refreshing, refrigerated, shivery, snappy, wintry
    Antonyms: hot, temperate, warm
  2. adjective calm, collected
    Synonyms: assured, composed, coolheaded, deliberate, detached, dispassionate, impassive, imperturbable, levelheaded, nonchalant, philosophical, phlegmatic, placid, quiet, relaxed, self-controlled, self-possessed, serene, stolid, together, tranquil, unagitated, unemotional, unexcited, unflappable, unruffled
    Antonyms: agitated, annoyed, excited, upset
  3. adjective aloof, disapproving
    Synonyms: annoyed, apathetic, distant, frigid, impertinent, impudent, incurious, indifferent, insolent, lukewarm, offended, offhand, offish, procacious, reserved, solitary, standoffish, unapproachable, uncommunicative, unenthusiastic, unfriendly, uninterested, unresponsive, unsociable, unwelcoming, withdrawn
    Antonyms: approving, friendly, kind, responsive, warm
  4. adjective excellent
    Synonyms: boss, dandy, divine, glorious, hunky-dory, keen, marvelous, neat, nifty, sensational, swell
    Antonyms: poor, square, uncool, unpopular
  5. verb chill
    Synonyms: abate, air-condition, air-cool, ally, calm, freeze, frost, infrigidate, lessen, lose heat, mitigate, moderate, reduce, refrigerate, temper
    Antonyms: heat, warm
  6. verb take a break; abate
    Synonyms: allay, assuage, calm, calm down, chill, compose, control, dampen, lessen, mitigate, moderate, quiet, reduce, rein, repress, restrain, simmer down, suppress, temper
    Antonyms: continue, go on, increase, step up

Phrasal verbs

  • cool down

    خنک شدن یا کردن

    آرام شدن

  • cool off

    سرد شدن (و به حرارت طبیعی یا معمولی خود رسیدن)

    بی‌علاقه شدن، اشتیاق خود را از دست دادن، آرام شدن

Idioms

  • cool it!

    خونسرد باش!، تندی نکن!، دست نگه دار!

  • lose one's cool

    خونسردی خود را از دست دادن، از جا در رفتن، برآشفتن

  • keep one's cool

    خونسردی خود را حفظ کردن، آرامش خود را از دست ندادن، آرامش خود را حفظ کردن

  • play it cool

    با خونسردی عمل کردن، دستپاچه یا آشفته نشدن

    خونسردانه عمل کردن

  • cool as a cucumber

    بسیار آرام و خون‌سرد، بی‌خیال (ککش هم نگزید) (انگارنه‌انگار)

لغات هم‌خانواده cool

ارجاع به لغت cool

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cool» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cool

لغات نزدیک cool

پیشنهاد بهبود معانی