بیعلاقه، نامشتاق، بیتفاوت، بی اعتنا، خونسرد، بیخیال
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
he is still pretty nonchalant about the trip.
او هنوز هم دربارهی آن سفر بیعلاقگی نشان میدهد.
he was nonchalant even in the battlefield.
او حتی در میدان رزم هم عین خیالش نبود.
She gave a nonchalant shrug and walked away.
او با بیتفاوتی شانهای بالا انداخت و رفت.
He walked into the room with a nonchalant air, as if nothing had happened.
او با خونسردی وارد اتاق شد، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «nonchalant» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/nonchalant