غیر احساسی، غیر احساساتی، بیاحساس، تودار، بیواکنش، بیهیجان، بیشور، بیتفاوت، بیروح
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Mostly she lay silent and unemotional, until one day she broke into uncontrollable weeping.
اکثراً ساکت و بیتفاوت دراز میکشید، تا اینکه یک روز، ناگهان گریههای غیرقابل کنترلی در چشمانش دیده شد.
John is normally an unemotional person.
جان معمولاً فردی غیر احساساتی و تودار است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «unemotional» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/unemotional