افسار، زمام، عنان، لجام، افسار کردن، کنترل، ممانعت، لجام زدن، راندن، مانع شدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the reins of government
زمام امور دولت
His father holds him under a tight rein.
پدرش سخت او را مهار میکند.
He reined in his horse.
اسب خود را متوقف کرد.
to rein a horse to the left
اسب را به سوی چپ راندن
you must learn to rein in your tongue!
باید یاد بگیری که جلو زبانت را بگیری!
draw rein (or draw in the reins)
1- عنان را کشیدن 2- (اسب) ایستاندن، متوقف کردن
مهار کردن، واپادکردن، تحت لگام درآوردن، به خودداری واداشتن
ride on a short (or long) rein
بیشتر (یا کمتر) مهار کردن
اختیارات تام دادن، آزادی عمل دادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «rein» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/rein