گذشتهی ساده:
strappedشکل سوم:
strappedسومشخص مفرد:
strapsوجه وصفی حال:
strappingشکل جمع:
strapsتسمه، بند، نوار (ساعت و لباس و کیف و غیره)
a leather strap
تسمهی چرمی
The watch had a broken strap, so she had to replace it.
بند ساعت پاره شده بود، بنابراین مجبور شد آن را تعویض کند.
He unfastened her bra strap.
بند سوتین او را باز کرد.
بستن، محکم کردن، سفت کردن (با تسمه)، تسمهپیچ کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He was strapped to a chair.
او را به صندلی تسمهپیچ کرده بودند.
She strapped the baby into the car seat.
نوزاد را به صندلی ماشین بست.
شلاق زدن
He knew if he lied his father would strap him.
میدانست که اگر دروغ بگوید پدرش او را شلاق خواهد زد.
The headmaster would strap students who were caught cheating on exams.
مدیر مدرسه به دانشآموزانی که در امتحان تقلب میکردند شلاق میزد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «strap» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/strap