با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Band

bænd bænd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    banded
  • شکل سوم:

    banded
  • سوم شخص مفرد:

    bands
  • وجه وصفی حال:

    banding
  • شکل جمع:

    bands

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    اتحاد، گروه، دسته
    • - a small band of revolutionaries
    • - گروه کوچکی از انقلابیون
  • noun
    بند و زنجیر، تسمه یا بند (مخصوص محکم کردن)، افسار، ریسمان، نخ، طناب، تسمه‌ی فلزی یا چوبی یا لاستیکی (که برای بستن چیزی به کار رود)
    • - a thief with a band around his neck
    • - دزد با بندی دور گردنش
    • - They had tied the logs together with a band.
    • - هیزم‌ها را با بند به هم بسته بودند.
    • - the waistband of a dress
    • - بند کمر لباس زنانه
  • noun countable
    باند، نوار، روبان، لولا، بانداژ، نوار زخم‌بندی
    • - rubber band
    • - بند کشی
    • - a ladies' hat with a red band
    • - کلاه زنانه با روبان سرخ
    • - a wide band of radio frequencies
    • - باند گسترده‌ای از بسامدهای رادیویی
  • noun countable
    ارکستر، دسته‌ی موسیقی
    • - a jazz band
    • - گروه نوازندگان جاز
  • noun
    میدان، حلقه، انگشتر، نواره، باریکه، لبه‌، (طیف خورشید) نوار رنگی
    • - a wedding band
    • - حلقه‌ی عروسی
    • - a man with a black band around his arm
    • - مردی با نوار سیاهی دور بازویش
    • - a white plate with a red band around the edge
    • - بشقاب سفید با لبه‌ی قرمز
    • - The house was in red brick banded with white stone.
    • - خانه از آجر قرمز با نواره‌هایی از سنگ سفید بود.
    • - band cell
    • - یاخته‌ی نواری
    • - a band of thieves
    • - دست‌های دزد
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - transitive verb - intransitive
    متحد کردن، دسته کردن، متحد شدن، همدسته شدن، همدست کردن
    • - Small groups of workers banded together.
    • - گروه‌های کوچکی از کارگران با هم متحد شدند.
  • verb - transitive
    با بند بستن، (بابستن بند) نشان‌گذاری کردن، تسمه یا نواری که چرخ‌های ماشین را بگرداند
    • - to band migratory birds
    • - نشانه‌گذاری کردن پرندگان مهاجر
  • verb - transitive
    نوار پیچیدن، به‌صورت نوار در آوردن، با نواربستن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد band

  1. noun something which encircles
    Synonyms: bandage, bandeau, belt, binding, bond, braid, cable, chain, circle, circuit, copula, cord, fillet, harness, hoop, ligature, line, link, manacle, ribbon, ring, rope, sash, scarf, shackle, snood, stay, strap, string, strip, tape, tie, truss
  2. noun group of people with same interest
    Synonyms: assembly, association, bevy, body, bunch, clique, club, cluster, collection, company, corps, coterie, covey, crew, gang, gathering, horde, menagerie, outfit, party, society, troop, troupe
  3. noun musical group
    Synonyms: combo, ensemble, orchestra, philharmonic, symphony, troupe
  4. verb group or join group
    Synonyms: affiliate, ally, amalgamate, belt, coadjute, combine, conjoin, consolidate, federate, gather, league, merge, team, unite

Phrasal verbs

  • band about

    مرتب اشاره کردن به، مرتب ذکر کردن

Collocations

ارجاع به لغت band

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «band» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/band

لغات نزدیک band

پیشنهاد بهبود معانی