Federate

ˈfedəreɪt ˈfedəreɪt ˈfedəreɪt ˈfedəreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    federated
  • شکل سوم:

    federated
  • سوم‌شخص مفرد:

    federates
  • وجه وصفی حال:

    federating

معنی

adjective adverb
متحد، وابسته، هم‌پیمان، هم‌عهد کردن، متعهد کرد، تشکیل کشورهای متحد دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد federate

  1. verb Unite on a federal basis or band together as a league
    Synonyms: federalize, combine, unify, federalise, confederate, centralize
  2. verb To be formally associated, as by treaty
    Synonyms: align, ally, confederate, league
  3. adjective United under a central government
    Synonyms: federated

ارجاع به لغت federate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «federate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/federate

لغات نزدیک federate

پیشنهاد بهبود معانی