Combine

kəmˈbaɪn ˈkɑːmbaɪn kəmˈbaɪn ˈkɒmbaɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    combined
  • شکل سوم:

    combined
  • سوم‌شخص مفرد:

    combines
  • وجه وصفی حال:

    combining
  • شکل جمع:

    combines

توضیحات

همچنین در معنای پنجم می‌توان از combine harvester به‌جای combine استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B2
ترکیب کردن یا شدن، مخلوط کردن یا شدن، تلفیق کردن یا شدن، آمیختن، ادغام کردن یا شدن، یکی کردن یا شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Later, the two teams were combined.
- بعدها آن دو تیم را با هم تلفیق کردند.
- Let's combine our efforts to finish this project on time.
- بیایید عملکردهایمان را برای اتمام به موقع این پروژه یکی کنیم.
verb - transitive
(دو یا چند ویژگی را) ترکیب کردن، تجمیع کردن، متحد کردن، توام کردن، یکی کردن
- We must combine liberty with order.
- باید آزادی را با نظم توام کنیم.
- She decided to combine her love for painting with her passion for teaching.
- او تصمیم گرفت عشقش به نقاشی را با اشتیاقش به تدریس توام کند.
verb - transitive
(دو فعالیت را) هم‌زمان انجام دادن
- I like to combine reading and listening to music.
- من دوست دارم خواندن و گوش دادن به موسیقی را هم‌زمان انجام دهم.
- She was able to combine work and travel on her business trip.
- او توانست کار و سفر را در سفر کاری‌اش هم‌زمان انجام دهد.
noun countable
اتحادیه
- The technology combine is focused on innovation and collaboration.
- اتحادیه‌ی فناوری بر نوآوری و همکاری متمرکز است.
- A new combine aims to streamline logistics across multiple industries.
- هدف اتحادیه‌ی جدید ساده کردن آماد در چندین صنعت است.
noun countable
ماشین کمباین (یک دستگاه کشاورزی برای برداشت محصولات زراعی)
- Each season, the combine rolls out to the fields at dawn.
- هر فصل، ماشین کمباین هنگام سپیده‌دم به مزارع می‌رود.
- The farmer relied on the combine to harvest the wheat efficiently.
- کشاورز برای برداشت بدون فوت وقت گندم به ماشین کمباین متکی بود.
verb - intransitive verb - transitive
شیمی ترکیب شدن یا کردن، به هم پیوستن
- Carbon can combine directly with hydrogen.
- کربن می‌تواند مستقیماً با هیدروژن ترکیب شود.
- The scientist will combine the elements to create a new compound.
- دانشمند عناصر را برای ایجاد یک ترکیب جدید ترکیب خواهد کرد.
verb - intransitive verb - transitive
(با کمباین) برداشت کردن، چیدن
- The crew will combine the corn using the latest machine.
- کارگران ذرت را با استفاده از جدیدترین دستگاه برداشت می‌کنند.
- Farmers combine the wheat with a combine each summer.
- کشاورزان هر تابستان گندم را با کمباین می‌چینند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد combine

  1. verb connect, integrate
    Synonyms: amalgamate, associate, band, bind, blend, bond, bracket, bunch up, coadjute, coalesce, commingle, compound, conjoin, cooperate, couple, dub, fuse, get together, glue oneself to, hitch on, hook on, incorporate, interface, join, league, link, marry, merge, mingle, mix, network, plug into, pool, put together, relate, slap on, stand in with, synthesize, tack on, tag on, team up with, throw in together, tie up with, unify, unite, wed
    Antonyms: detach, disconnect, dissolve, divide, part, separate

لغات هم‌خانواده combine

ارجاع به لغت combine

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «combine» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/combine

لغات نزدیک combine

پیشنهاد بهبود معانی