امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Incorporate

ɪnˈkɔːrpəreɪt ɪnˈkɔːrpəreɪt ɪnˈkɔːpəreɪt ɪnˈkɔːpəreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    incorporated
  • شکل سوم:

    incorporated
  • سوم‌شخص مفرد:

    incorporates
  • وجه وصفی حال:

    incorporating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C2
یکی کردن، به‌ هم پیوستن، متحد کردن، داخل کردن، جا دادن، ثبت کردن شرکت‌، آمیختن، ترکیب کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- to incorporate various views in one article
- اندیشه‌های مختلفی را در یک مقاله تلفیق کردن
- The company was incorporated ten years ago.
- شرکت ده سال پیش به ثبت رسید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incorporate

  1. verb include, combine
    Synonyms: absorb, add to, amalgamate, assimilate, associate, blend, charter, coalesce, consolidate, cover, dub, embody, form, fuse, gang up, hook in, imbibe, integrate, join, link, merge, mix, organize, pool, put together, start, subsume, tie in, unite
    Antonyms: divide, drop, exclude, separate

لغات هم‌خانواده incorporate

ارجاع به لغت incorporate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incorporate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/incorporate

لغات نزدیک incorporate

پیشنهاد بهبود معانی