گذشتهی ساده:
embodiedشکل سوم:
embodiedسومشخص مفرد:
embodiesوجه وصفی حال:
embodyingجسم دادن (به)، مجسم کردن، دربرداشتن، متضمن بودن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The day when souls will become embodied again.
روزی که ارواح دوباره تندار خواهند شد (به تنهای خود حلول خواهند کرد).
In Greek art, love was embodied as Cupid.
در هنر یونان عشق بهصورت کوپید مجسم میشد.
a speech which embodied democratic ideals
نطقی که نمایانگر آرمانهای دموکراتیک بود
the latest findings embodied in the new book
آخرین کشفیاتی که در کتاب جدید گنجانده شده است
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «embody» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/embody