Substantiate

səbˈstænʃieɪt səbˈstænʃieɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    substantiated
  • شکل سوم:

    substantiated
  • سوم‌شخص مفرد:

    substantiates
  • وجه وصفی حال:

    substantiating

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
ماهیت جسمانی دادن به، شکل مادی بخشیدن به، با دلیل و مدرک اثبات کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- to substantiate a claim
- ادعایی را اثبات کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد substantiate

  1. verb back up a statement, idea
    Synonyms: actualize, affirm, approve, attest to, authenticate, bear out, check out, check up, complete, confirm, corroborate, debunk, demonstrate, establish, incarnate, justify, manifest, materialize, objectify, personify, prove, ratify, realize, reify, support, test, try, try on, try out, validate, verify
    Antonyms: break, disprove

لغات هم‌خانواده substantiate

ارجاع به لغت substantiate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «substantiate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/substantiate

لغات نزدیک substantiate

پیشنهاد بهبود معانی