Incarnate

ɪnˈkɑːrnət ɪnˈkɑːrnət ɪnˈkɑːnət ɪnˈkɑːnət
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

مجسم (به‌صورت آدمی)، دارای شکل جسمانی، به‌ رنگ گوشتی، مجسم کردن، صورت خارجی دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- A man who incarnates our highest hopes.
- مردی که تجسمی از رفیع‌ترین امیدهای ما می‌باشد.
- to incarnate political ideas in governmental organizations
- متجلی کردن اندیشه‌های سیاسی در قالب سازمان‌های دولتی
- to incarnate the frontier spirit
- نماد روح مرزنشینی بودن
- an incarnate spirit
- روح تناور
- evil incarnate
- بدی مجسم (به‌شکل جسمانی)
- incarnate clover
- شبدر قرمز
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incarnate

  1. adjective in bodily form
    Synonyms:
    real physical human tangible embodied materialized personified manifested in the flesh in human form substantiated externalized exteriorized made flesh typified

ارجاع به لغت incarnate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incarnate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incarnate

لغات نزدیک incarnate

پیشنهاد بهبود معانی