مجسم (بهصورت آدمی)، دارای شکل جسمانی، به رنگ گوشتی، مجسم کردن، صورت خارجی دادن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A man who incarnates our highest hopes.
مردی که تجسمی از رفیعترین امیدهای ما میباشد.
to incarnate political ideas in governmental organizations
متجلی کردن اندیشههای سیاسی در قالب سازمانهای دولتی
to incarnate the frontier spirit
نماد روح مرزنشینی بودن
an incarnate spirit
روح تناور
evil incarnate
بدی مجسم (بهشکل جسمانی)
incarnate clover
شبدر قرمز
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «incarnate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incarnate