فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Incarnate

ɪnˈkɑːrnət ɪnˈkɑːrnət ɪnˈkɑːnət ɪnˈkɑːnət
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • مجسم (به‌صورت آدمی)، دارای شکل جسمانی، به‌ رنگ گوشتی، مجسم کردن، صورت خارجی دادن
    • - A man who incarnates our highest hopes.
    • - مردی که تجسمی از رفیع‌ترین امیدهای ما می‌باشد.
    • - to incarnate political ideas in governmental organizations
    • - متجلی کردن اندیشه‌های سیاسی در قالب سازمان‌های دولتی
    • - to incarnate the frontier spirit
    • - نماد روح مرزنشینی بودن
    • - an incarnate spirit
    • - روح تناور
    • - evil incarnate
    • - بدی مجسم (به‌شکل جسمانی)
    • - incarnate clover
    • - شبدر قرمز
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد incarnate

  1. adjective in bodily form
    Synonyms: embodied, exteriorized, externalized, human, in human form, in the flesh, made flesh, manifested, materialized, personified, physical, real, substantiated, tangible, typified

ارجاع به لغت incarnate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incarnate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/incarnate

لغات نزدیک incarnate

پیشنهاد بهبود معانی