فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Human

ˈhjuːmən ˈhjuːmən ˈhjuːmən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    humans
  • صفت تفضیلی:

    more human
  • صفت عالی:

    most human

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adjective B1
    انسانی، دارای خوی انسانی
    • - human voices
    • - صدای انسان‌ها
    • - the human race
    • - نژاد بشر
    • - the commonest human diseases
    • - رایج‌ترین بیماری‌های انسان
    • - human progress
    • - پیشرفت انسان‌ها
    • - human societies
    • - جوامع بشری
    • - in the course of human history
    • - در طول تاریخ بشر
    • - (A. Pope) to err is human; to forgive, divine.
    • - خطاکار انسان است، بخشش‌کار خداوند.
    • - due to human error and not because of machine malfunction
    • - به‌‌دلیل لغزش انسان و نه به واسطه‌ی بد کار کردن ماشین
    • - a human characteristic
    • - یک ویژگی انسانی
    • - Don't expect miracles from him -- He's only human!
    • - از او انتظار معجزه نداشته باش - انسانی بیش نیست!
    • - Dying patients were more in need of human touch than medicine.
    • - بیماران مردنی به تماس دست یک انسان بیشتر نیاز داشتند تا به دارو.
    • - a human act
    • - یک عمل انسانی
    • - Humans are more intelligent than animals.
    • - انسان‌ها از حیوانات باهوش‌ترند.
    • - no wonder if humans become overjoyed....
    • - آدمی‌زاده اگر بر طرب آید چه عجب ....
    • - He considered human beings as worse than bugs.
    • - او انسان‌ها را پست‌تر از حشرات می‌دانست.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد human

  1. adjective characteristic of people
    Synonyms: animal, anthropoid, anthropological, anthropomorphic, biped, bipedal, civilized, creatural, ethnologic, ethological, fallible, fleshly, forgivable, hominal, hominid, hominine, humanistic, individual, mortal, personal, vulnerable
    Antonyms: immortal, inhuman, unmanly
  2. noun person, Homo sapiens
    Synonyms: being, biped, body, character, child, creature, individual, life, mortal, personage, soul, wight
    Antonyms: abstract, immortal, inanimate, nonentity, plant

Collocations

  • human being, n.

    1- انسان، آدم، آدمی، بشر، انس، آدمی‌زاد، آدمی‌زاده

    2- شخص، فرد

  • human interest

    (مجله و روزنامه و غیره) مطلب موردتوجه مردم (مثلاً شرح رویدادهایی که جنبه انسانی دارد)

لغات هم‌خانواده human

ارجاع به لغت human

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «human» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/human

لغات نزدیک human

پیشنهاد بهبود معانی