فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Creature

ˈkriːtʃər ˈkriːtʃə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    creatures

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    آفریده، مخلوق، جانور
    • - the dearest creature on earth
    • - عزیزترین آدم روی زمین
    • - a creature from another planet
    • - موجودی از سیاره‌‌ای دیگر
    • - a creature of habit
    • - بنده‌ی عادت
    • - The government was a creature of the church.
    • - دولت آلت دست کلیسا بود.
    • - a drop o'the creature
    • - یک کمی ویسکی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد creature

  1. noun being, beast
    Synonyms: animal, body, brute, creation, critter, fellow, individual, living being, living thing, lower animal, man, mortal, party, person, personage, quadruped, soul, varmint, woman
    Antonyms: abstract, inanimate

Idioms

  • the creature

    (مزاح‌آمیز) مشروب الکلی (به‌ویژه ویسکی)

ارجاع به لغت creature

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «creature» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/creature

لغات نزدیک creature

پیشنهاد بهبود معانی