فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Woman

ˈwʊmən ˈwʊmən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    women

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    زن (انسان مونث بالغ)
    • - International Women's Day is a special occasion celebrated around the world.
    • - روز جهانی زن مناسبتی ویژه است که در سراسر جهان جشن گرفته می‌شود.
    • - She was a strong, independent woman.
    • - او زنی قوی و مستقل بود.
    • - the women of the city
    • - زن‌های شهر
    • - Woman has been portrayed by poets in many ways.
    • - شاعران زن را به شیوه‌های متعدد به‌ تصویر کشیده‌اند.
  • noun countable informal
    همسر، شریک جنسی (زن)، پارتنر جنسی (زن)
    • - the gardener, his woman, and their children
    • - باغبان و همسرش و بچه‌هایشان
    • - He had a different woman every night.
    • - هر شب پارتنر جنسی متفاوتی داشت.
  • noun uncountable
    زنان (در معنای کلی)
    • - Women are strong and resilient beings.
    • - زنان آفریده‌هایی قوی و مقاوم هستند.
    • - Women make up half of the world's population.
    • - زنان نیمی از جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند.
    • - Women are an integral part of society.
    • - زنان جزء لاینفک و جدایی‌ناپذیر جامعه هستند.
    • - Women have a valuable contribution to make to society.
    • - زنان سهم ارزنده‌ای در جامعه دارند.
  • suffix
    (woman-) پیشوندی برای توصیف انواع خاصی از زنان یا زن/زنانی که شغل خاصی دارند
    • - spokeswoman
    • - سخنگو (زن)
    • - an Frenchwoman
    • - یک زن فرانسوی
    • - councilwoman
    • - خانم عضو شورای شهر
  • noun uncountable
    زنانگی، تأنیث
    • - The woman in her could not allow children to suffer.
    • - زنانگی او اجازه نمی‌داد که کودکان رنج ببرند.
  • noun countable
    خدمتکار (زن)، کارگر (زن)، ملازم شخصی (زن)
    • - They fired their woman.
    • - خدمتکارشان را اخراج کردند.
    • - The rich family had a woman.
    • - آن خانواده‌ی ثروتمند یک کارگر زن داشتند.
  • adjective
    زن
    • - a woman doctor
    • - پزشک زن
    • - a woman engineer
    • - مهندس زن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد woman

  1. noun female human
    Synonyms: aunt, daughter, gentlewoman, girl, girlfriend, grandmother, matron, mother, Ms./Miss/Mrs., niece, she, spouse, wife
    Antonyms: man
  2. noun sailor
    Synonyms: bluejacket, boater, boatman/woman, deck hand, mariner, mate, middy, midshipman/woman, old salt, pirate, sailorman/woman, sea dog, seafarer, swabbie, yachtsman/woman

Idioms

لغات هم‌خانواده woman

ارجاع به لغت woman

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «woman» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/woman

لغات نزدیک woman

پیشنهاد بهبود معانی