فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Daughter

ˈdɒːtər ˈdɒːtər ˈdɔːtə

شکل جمع:

daughters

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1

دختر (فرزند)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

I have two daughters and two sons.

من دو دختر و دو پسر دارم.

Afrasiab's daughter

دختر افراسیاب

نمونه‌جمله‌های بیشتر

one of his brother's daughters

یکی از دخترهای برادرش

a daughter of Iran

ایران‌دخت، دختر ایران

a daughter of France

دخت (یا دختر) فرانسه، (زن) خدمتگزار فرانسه

Colonies are like the daughters of the mother country.

مهاجرنشین‌ها همانند دختران کشور مادر (یا کشور اصلی) اند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد daughter

  1. noun female child
    Synonyms:
    girl offspring female offspring woman

ارجاع به لغت daughter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «daughter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/daughter

لغات نزدیک daughter

پیشنهاد بهبود معانی