به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Daughter

ˈdɒːtər ˈdɒːtər ˈdɔːtə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    daughters

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    دختر (فرزند)
    • - I have two daughters and two sons.
    • - من دو دختر و دو پسر دارم.
    • - Afrasiab's daughter
    • - دختر افراسیاب
    • - one of his brother's daughters
    • - یکی از دخترهای برادرش
    • - a daughter of Iran
    • - ایران‌دخت، دختر ایران
    • - a daughter of France
    • - دخت (یا دختر) فرانسه، (زن) خدمتگزار فرانسه
    • - Colonies are like the daughters of the mother country.
    • - مهاجرنشین‌ها همانند دختران کشور مادر (یا کشور اصلی) اند.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد daughter

  1. noun female child
    Synonyms: female offspring, girl, offspring, woman

ارجاع به لغت daughter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «daughter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/daughter

لغات نزدیک daughter

پیشنهاد بهبود معانی