فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Wife

waɪf waɪf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    wives

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    زن، همسر، خانم
    • - Masood's wife is German.
    • - همسر مسعود آلمانی است.
    • - my brother's wife
    • - خانم برادرم
    • - midwife
    • - ماما
    • - He introduced his wife to all of his colleagues.
    • - او همسرش را به همه‌ی همکارانش معرفی کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد wife

  1. noun married woman
    Synonyms: bride, companion, consort, helpmate, mate, monogamist, other half, partner, roommate, spouse
    Antonyms: husband

Idioms

  • take to wife

    زن گرفتن، ازدواج کردن، به زنی گرفتن

ارجاع به لغت wife

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wife» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wife

لغات نزدیک wife

پیشنهاد بهبود معانی