آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۷ تیر ۱۴۰۴

    Body

    ˈbɑːdi ˈbɒdi

    شکل جمع:

    bodies

    معنی body | جمله با body

    noun A1

    بدن، جسم، تن، جثه، پیکر (انسان یا حیوان)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    He felt pain all over his body.

    در تمام بدنش احساس درد می‌کرد.

    Are the needs of the body more important than the needs of the spirit?

    نیازهای جسم مهمتر است یا نیازهای روح؟

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The human body is valued because of the human soul.

    تن آدمی شریف است به جان آدمیت.

    Its body is the size of a cat.

    جثه‌اش به اندازه‌ی گربه است.

    a naked body

    تن لخت

    noun countable B1

    تنه، بدن (به‌جز دست و پا و سر)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    Move your body but not your arms and legs.

    بدنت را تکان بده؛ ولی نه دست و پایت را.

    The injury was located in the main body, just below the chest.

    آسیب‌دیدگی در تنه‌اش، درست زیر قفسه‌ی سینه بود.

    noun countable A2

    جسد، جنازه، لاشه، نعش، پیکر، بدن بی‌جان

    They found his body in the river.

    جسدش را در رودخانه پیدا کردند.

    The body of the soldier was returned to his homeland.

    پیکر سرباز به وطن بازگردانده شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a headless body

    جسد بی‌سر

    noun countable

    بدنه، قاب، اتاق، ساختار بیرونی (وسیله‌ی نقلیه)

    The body (of this car) needs repairs and a new coat of paint.

    اتاق این اتومبیل نیاز به تعمیر و رنگ دارد.

    Engineers redesigned the body to improve aerodynamics.

    مهندسان، بدنه را بازطراحی کردند تا آیرودینامیک بهتری داشته باشد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a wide-bodied airplane

    هواپیمای بدنه پهن

    noun singular countable

    قدیمی آدم، فرد، بشر، کس

    What can a body do when life gets this hard?

    وقتی زندگی این‌قدر سخت می‌شه، آدم چی کار می‌تونه بکنه؟

    There’s only so much a body can take.

    یه آدم یه حدی طاقت داره.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی بادی (نوعی لباس یکسره‌ی تنگ زنانه)

    در انگلیسی آمریکایی از bodysuit استفاده می‌شود.

    She prefers wearing bodies because they stay tucked in.

    او ترجیح می‌دهد بادی بپوشد چون راحت داخل شلوار باقی می‌ماند.

    The body fits tightly and fastens underneath.

    بادی به‌صورت چسبان است و از پایین بسته می‌شود.

    noun countable C2

    نهاد، هیئت، گروه، جمع، مجموعه، انجمن، مجمع

    The legislative body passed the new environmental law.

    نهاد قانون‌گذاری، قانون جدید زیست‌محیطی را تصویب کرد.

    The general body of the club will meet next month to elect new officers.

    مجمع عمومی باشگاه، ماه آینده برای انتخاب مقامات جدید جلسه تشکیل خواهد داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    an advisory body

    هیئت (گروه) مشاورین

    a body of soldiers

    دسته‌های سربازان

    The students went in a body to the principal.

    شاگردان دسته‌جمعی نزد مدیر رفتند.

    noun countable

    مجموعه، دسته‌ی بزرگ، حجم زیاد، مقدار قابل توجه، انبوه

    The report is based on a substantial body of data.

    این گزارش بر اساس دسته‌ی بزرگی از داده‌ها تهیه شده است.

    The scientist reviewed a large body of work before publishing her findings.

    دانشمند قبل‌از انتشار نتایج، مجموعه‌ی بزرگی از مطالعات را بررسی کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a large body of evidence

    شواهد بسیار

    noun countable formal

    پهنه‌ی آبی، منطقه‌ی آبی، دریاچه

    The river broadens and forms a large body of water.

    رودخانه پهن می‌شود و دریاچه‌ی بزرگی را تشکیل می‌دهد.

    The researchers studied pollution levels in various bodies of water.

    پژوهشگران سطح آلودگی در پهنه‌های آبی مختلف را بررسی کردند.

    noun singular

    (the body) متن اصلی، بدنه‌ی متن، محتوای اصلی

    The body of the novel itself is two hundred pages.

    خود متن رمان دویست صفحه است.

    Footnotes are helpful, but the body of the text must be clear on its own.

    پاورقی‌ها مفیدند، اما بدنه‌ی متن باید به‌تنهایی شفاف باشد.

    noun singular

    (the body) بخش اصلی، بدنه‌ی اصلی، فضای مرکزی، صحن اصلی (در ساختمان‌های بزرگ)

    The main body of the museum was closed for renovation.

    فضای مرکزی موزه برای بازسازی بسته بود.

    The dome rises above the body of the mosque.

    گنبد، بالای صحن اصلی مسجد قرار گرفته است.

    noun countable

    فیزیک جرم، جسم، شیء

    The spacecraft was sent to study small bodies in the solar system.

    فضاپیما برای مطالعه‌ی اجسام کوچک منظومه‌ی شمسی فرستاده شد.

    The asteroid is a rocky body orbiting the sun.

    این سیارک، جرمی سنگی است که به دور خورشید می‌چرخد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    heavenly bodies

    اجرام سماوی

    a cigar-shaped body

    جسمی به شکل سیگار

    noun uncountable

    قوام، غلظت، حجم، طعم

    This wine has body.

    این شراب طعم قوی و خوبی دارد.

    The soup needs a bit more cooking to develop a fuller body.

    سوپ کمی بیشتر نیاز به پخت دارد تا قوام پیدا کند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد body

    1. noun the central portion of an object
      Synonyms:
      individual being creature frame fuselage anatomy consistency hull trunk foundation person chassis basis groundwork homo assembly human argument assemblage association human being axis bulk bed cadaver carcass centrum code box company life constitution substructure core corporation man corpse skeleton corpus cuerpo ectomorph mortal scaffold endomorph extent flesh form party bones group habitus guts heavenly hulk personage majority mass mesomorph soul nave object consistence physique quantum remains stem stiff substance system tenement the physical person torso eubstance
      Antonyms:
      individual few handful minority one
    1. noun the torso
      Synonyms:
      trunk bulk figure form torso shape build corpus
      Antonyms:
      mind soul spirit
    1. noun a unified or organized mass
      Synonyms:
      aggregate corps crew mass detachment force bulk gang team variety unit
    1. noun full consistency
      Synonyms:
      substance amount fullness budget bulk richness corpus quantity thickness quantum
    1. noun physique
      Synonyms:
      form shape figure build anatomy constitution frame torso chassis trunk makeup embodiment carcass bod protoplasm tenement mortal part beefcake bag of bones
      Antonyms:
      mind spirit soul
    1. noun corpse
      Synonyms:
      dead body corpse carcass remains cadaver stiff deceased carrion bones ashes dust relic clay corpus delicti
    1. noun human being
      Synonyms:
      person individual human being creature mortal soul party personage
      Antonyms:
      inanimate abstract concept thought immateriality fantasy
    1. noun bulk; central portion
      Synonyms:
      mass material matter substance core essence gist crux corpus assembly majority total sum whole main part basis bed frame skeleton hull trunk box chassis fuselage gravamen staple groundwork substructure
      Antonyms:
      nothing nothingness
    1. noun crowd
      Synonyms:
      group set crowd bunch lot party mob mass cluster multitude society horde array bundle clump parcel batch throng
      Antonyms:
      one individual
    1. noun main part of written work
      Synonyms:
      text gist sense heart core substance meat argument material exposition thesis discourse evidence pith burden upshot dissertation treatise

    Collocations

    body forth

    (از راه هنر) موجودیت دادن به، شکل و جسم دادن، آشکار ساختن

    body language

    زبان بدن (مجموعه‌ای از حرکت‌ها، حالت‌ها و نشانه‌های غیرکلامی که انتقال‌دهنده‌ی احساسات، افکار و نیت‌های افراد هستند)

    camera box (or camera body)

    جعبه یا بدنه‌ی دوربین

    body odour

    بوی بدن

    Idioms

    in a body

    همه با هم، جمیعاً

    keep body and soul together

    جان به در بردن، زنده ماندن، دوام آوردن

    over my dead body

    هرگز (اجازه نخواهم داد)، کاملاً مخالفم

    سوال‌های رایج body

    شکل جمع body چی میشه؟

    شکل جمع body در زبان انگلیسی bodies است.

    ارجاع به لغت body

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «body» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/body

    لغات نزدیک body

    • - bodleian
    • - bodoni
    • - body
    • - body armour
    • - body bag
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.