فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Consistence

kənˈsɪstəns kənˈsɪstəns
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun
    (کار، رفتار، استدلال) ثبات، دوام، تداوم، استقامت، پایداری
    • - His arguments lacked consistency.
    • - بحث‌های او پیوستگی منطقی نداشت.
  • noun
    انسجام، استحکام، یکدستی، یکپارچگی، همسازی، سازگاری
    • - the need for consistency and continuity in government policy
    • - نیاز به هماهنگی و تداوم در سیاست دولت
  • noun
    (مایعات) غلظت، قوام، سفتی
    • - Boil the grape juice to the consistency of syrup.
    • - آب انگور را آن‌قدر بجوشانید تا به غلظت شیره برسد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد consistence

  1. noun Logical agreement among parts
    Synonyms: consistency, coherence, congruity
    Antonyms: inconsistency
  2. noun The property of holding together and retaining its shape
    Synonyms: consistency, eubstance, body

ارجاع به لغت consistence

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «consistence» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/consistence

لغات نزدیک consistence

پیشنهاد بهبود معانی