فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Consistence

kənˈsɪstəns kənˈsɪstəns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun

(کار، رفتار، استدلال) ثبات، دوام، تداوم، استقامت، پایداری

His arguments lacked consistency.

بحث‌های او پیوستگی منطقی نداشت.

noun

انسجام، استحکام، یکدستی، یکپارچگی، همسازی، سازگاری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

the need for consistency and continuity in government policy

نیاز به هماهنگی و تداوم در سیاست دولت

noun

(مایعات) غلظت، قوام، سفتی

Boil the grape juice to the consistency of syrup.

آب انگور را آن‌قدر بجوشانید تا به غلظت شیره برسد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد consistence

  1. noun logical agreement among parts
    Synonyms:
    consistency coherence congruity
    Antonyms:
    inconsistency
  1. noun the property of holding together and retaining its shape
    Synonyms:
    consistency body substance

ارجاع به لغت consistence

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «consistence» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/consistence

لغات نزدیک consistence

پیشنهاد بهبود معانی