دسته، قسمت، جداسازی، تفکیک، کنارهگیری
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the detachment of a leaf from a stem
جداشدگی برگ از ساقه
retinal detachment
جداشدگی شبکیه
the detachment of five tanks to defend the bridge
گسیل پنج تانک برای دفاع از پل
a detachment of gunners
واحد توپچیها
a medical detachment
گروه پزشکان اعزامی
He studied the problem with detachment and gave his views.
او مسئله را با بیطرفی (بیگرایشی) بررسی کرد و نظر خود را داد.
She spoke with an air of detachment.
او با حالتی حاکی از بیعلاقگی صحبت میکرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «detachment» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/detachment