آیکن بنر

زبان‌های آلمانی، فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، عربی و ترکی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

زبان‌های دیگر به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

استفاده کن
آخرین به‌روزرسانی:

Assembly

əˈsembli əˈsembli

شکل جمع:

assemblies

معنی assembly | جمله با assembly

noun countable C2

اجتماع، انجمن، مجمع، مجلس، گروه، گردهمایی

The general assembly voted on the new resolution.

مجلس عمومی به قطعنامه‌ی جدید رأی داد.

The student assembly debated the issue of uniforms.

انجمن دانش‌آموزی درمورد موضوع لباس فرم بحث کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

A large assembly gathered to protest the new law.

اجتماع بزرگی برای اعتراض به قانون جدید گرد هم آمدند.

The assembly's decision was met with mixed reactions.

تصمیم مجمع با واکنش‌های متفاوتی روبه‌رو شد.

The constitution guarantees the rights of assembly and freedom of expression.

قانون اساسی حق گرد آمدن و آزادی بیان را تضمین کرده است.

a great assembly of poets and writers

گردهمایی بزرگی از شعرا و نویسندگان

an assembly hall

تالار گردهمایی

noun countable uncountable

مراسم صبحگاهی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The school assembly is held every Monday morning.

مراسم صبحگاه مدرسه هر دوشنبه صبح برگزار می‌شود.

The headteacher announced new rules during the morning assembly.

مدیر، قوانین جدید را در مراسم صبحگاهی اعلام کرد.

noun uncountable C2

مونتاژ، سوار کردن (نصب کردن قطعات در کنار هم)

The parts are ready for assembly.

اجزا آماده‌ی سوار کردن هستند.

Quality control is crucial after the assembly of the product.

کنترل کیفیت پس‌از مونتاژ محصول بسیار مهم است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

There was a problem during the assembly of the aircraft wings.

در حین سوار کردن بال‌های هواپیما مشکلی پیش آمد.

The assembly of the engine requires precision tools.

مونتاژ موتور نیازمند ابزار دقیق است.

noun countable

سرهم‌بندی، مونتاژ (سازه‌ی مونتاژشده)

The new machine assembly includes several upgraded components.

مونتاژ دستگاه جدید شامل چندین قطعه‌ی ارتقایافته است.

This assembly is designed for easy maintenance and repair.

این سرهم‌بندی برای نگهداری و تعمیر آسان طراحی شده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

This motor has a separate power assembly.

این موتور دستگاه نیرورسانی مجزایی دارد.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد assembly

  1. noun putting together
    Synonyms:
  1. noun a formal assemblage of the members of a group
  1. noun a public facility to meet for open discussion
    Synonyms:
    forum meeting-place
  1. noun an assembled mechanism
    Synonyms:
  1. noun the process of bringing parts together
    Synonyms:
    construction piecing together putting together fitting in joining modeling assembling attachment adjustment collection welding soldering molding fixing setting-up manufacture
    Antonyms:
    separation dismantling wrecking

Collocations

national assembly

مجلس شورای ملی، پارلمان

لغات هم‌خانواده assembly

سوال‌های رایج assembly

شکل جمع assembly چی میشه؟

شکل جمع assembly در زبان انگلیسی assemblies است.

ارجاع به لغت assembly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «assembly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/assembly

لغات نزدیک assembly

پیشنهاد بهبود معانی