گذشتهی ساده:
dietedشکل سوم:
dietedسومشخص مفرد:
dietsوجه وصفی حال:
dietingشکل جمع:
dietsپرهیز، رژیم، برنامه
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
His diet consisted of fruits and simple country dishes.
رژیم او از میوه و غذاهای سادهی روستایی تشکیل میشد.
A diet rich in oil and meat will make a person fat.
رژیم غذایی پر از چربی و گوشت آدم را چاق میکند.
A horse's diet is different from a fish's.
خوراک اسب با خوراک ماهی فرق دارد.
to be on a diet
رژیم داشتن، پرهیز داشتن
a salt-free diet
پرورد (رژیم غذایی) بینمک
You must stick to your diet.
بایستی به رژیم غذایی خود پایبند باشی
a steady diet of reading and writing
برنامهی مداوم خواندن و نوشتن
We had that summer an unforgettable diet of classical music.
در آن تابستان هر روز برنامهی فراموشنشدنی موسیقی کلاسیک داشتیم.
رژیم گرفتن
She dieted for a month and lost three kilograms.
او یک ماه رژیم گرفت و سه کیلو لاغر شد.
The doctor asked him to diet seriously.
دکتر از او خواست که جدا رژیم بگیرد.
رژیم خوراکی گرفتن، پرورد گرفتن، پرهیز کردن
(برای کسی) رژیم خوراکی تعیین کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «diet» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/diet