Starve

stɑːrv stɑːv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    starved
  • شکل سوم:

    starved
  • سوم‌شخص مفرد:

    starves
  • وجه وصفی حال:

    starving

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
از گرسنگی مردن، از گرسنگی تلف شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The famine caused many people in the village to starve.
- قحطی باعث شد بسیاری از مردم روستا از گرسنگی بمیرند.
- The animals in the desert must adapt to harsh conditions, or else they will starve.
- حیوانات در بیابان باید خود را با شرایط سخت وفق دهند در غیر این صورت از گرسنگی تلف خواهند شد.
verb - intransitive C1
گرسنگی کشیدن، از گرسنگی رنج بردن
- Feed the cows; they're starving.
- به گاوها غذا بده، دارند گرسنگی می‌کشند.
- The refugees were forced to starve.
- پناهندگان مجبور شدند از گرسنگی رنج ببرند.
verb - intransitive
قدیمی از سرما مردن
- He was left to starve in the bitter cold.
- او را در سرمای شدید رها کردند تا از سرما بمیرد.
- The traveler was afraid he would starve if he couldn't find shelter.
- مسافر می‌ترسید اگر سرپناهی پیدا نکند از سرما بمیرد.
verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی از سرما رنج بردن (به‌شدت)
- During the winter storm, the poor child began to starve in the chilling wind.
- در طول طوفان زمستانی، کودک بیچاره داشت در باد سرد از سرما رنج می‌برد.
- The homeless man could feel himself starting to starve as the temperature dropped below freezing.
- مرد بی‌خانمان می‌توانست احساس کند که با پایین آمدن دما به زیر صفر، شروع به از سرما رنج بردن می‌کند.
verb - intransitive
سخت کمبود داشتن، تشنه‌ی ... بودن
- The orphan girl starved for affection.
- دختر یتیم تشنه‌ی محبت بود.
- Without love and attention, a person can emotionally starve.
- بدون عشق و توجه، فرد می‌تواند از نظر عاطفی سخت کمبود داشته باشد.
verb - transitive
گرسنگی دادن، از گرسنگی کشتن
- The cruel king would often starve his prisoners.
- پادشاه ظالم اغلب زندانیان خود را از گرسنگی می‌کشد.
- to starve an enemy into surrender
- با گرسنگی دادن دشمن را وادار به تسلیم کردن
verb - transitive
قدیمی از سرما تلف کردن
- The harsh winter made it easy to starve the crops in the fields.
- زمستان سخت، از سرما تلف کردن محصولات در مزارع را آسان کرد.
- The bitter cold could starve even the hardiest of animals.
- سرمای شدید می‌تواند حتی سرسخت‌ترین حیوانات را از سرما تلف کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد starve

  1. verb To become weak or die from hunger
    Synonyms: famish, crave, perish
    Antonyms: feed
  2. verb To cause to starve, sense 1
    Synonyms: hunger, underfeed, undernourish, deprive of food, crave, kill, withhold nourishment, thirst, famish, lust
    Antonyms: be full

ارجاع به لغت starve

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «starve» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/starve

لغات نزدیک starve

پیشنهاد بهبود معانی