فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Starve

stɑːrv stɑːv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    starved
  • شکل سوم:

    starved
  • سوم شخص مفرد:

    starves
  • وجه وصفی حال:

    starving

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive C1
    گرسنگی کشیدن، از گرسنگی مردن، قحطی‌زده شدن
    • - Feed the cows; they're starving.
    • - به گاوها غذا بده، دارند گرسنگی می‌کشند.
    • - The orphan girl starved for affection.
    • - دختر یتیم تشنه‌ی محبت بود.
  • verb - transitive
    گرسنگی دادن
    • - Half of the captives were starved to death.
    • - نیمی از اسیران از گرسنگی مردند.
    • - to starve an enemy into surrender
    • - با گرسنگی دادن دشمن را وادار به تسلیم کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد starve

  1. verb To become weak or die from hunger
    Synonyms: famish, crave, perish
    Antonyms: feed
  2. verb To cause to starve, sense 1
    Synonyms: hunger, underfeed, undernourish, deprive of food, crave, kill, withhold nourishment, thirst, famish, lust
    Antonyms: be full

ارجاع به لغت starve

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «starve» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/starve

لغات نزدیک starve

پیشنهاد بهبود معانی