امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Aliment

ˈælɪmənt ˈælɪmənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
غذا، رزق، قوت لایموت، قوت دادن، غذا دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- aliments that are necessary
- خوراک‌هایی که برای رشد لازم هستند
- A man must aliment his own wife and children.
- مرد باید به زن و فرزند خود رزق و روزی برساند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد aliment

  1. noun Something fit to be eaten
    Synonyms:
    bread comestible diet edible esculent fare food foodstuff meat nourishment nurture nutriment nutrition pabulum pap provender provision sustenance victual chow eats grub
  1. noun That which sustains the mind or spirit
    Synonyms:
    nutriment nourishment sustenance bread food pabulum pap nutrition alimentation victuals
  1. verb Give nourishment to
    Synonyms:
    nutrify nourish

ارجاع به لغت aliment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «aliment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/aliment

لغات نزدیک aliment

پیشنهاد بهبود معانی