Bread

bred bred
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    breads

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable A1
نان، خوراک و طعام، غذا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- He knows which side his bread is buttered.
- می‌داند کجا نانش توی روغن است.
noun uncountable
روزی، رزق، قوت، معاش، وسیله یا درآمد زندگی، (خودمانی) پول
- one's daily bread
- معاش، رزق، روزی
- earn one's bread
- روزی خود را به‌دست آوردن، کسب معیشت کردن (زندگی گذراندن)
- take the bread out of somebody's mouth
- نان کسی را آجر کردن، روزی کسی را بریدن
- bread and water
- (در بریتانیا) نان بخور و نمیر، نان و پنیر
verb - transitive
(قبل از پختن) با خرده نان پوشاندن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bread

  1. noun daily food
    Synonyms: aliment, bed and board, comestibles, diet, fare, feed, grub, necessities, nourishment, nurture, nutriment, provender, provisions, shingle, staff of life, subsistence, sustenance, viands, victuals
  2. noun money
    Synonyms: cabbage, cash, coin, dollars, dough, finance, funds, greenbacks, mazuma, scratch

Idioms

ارجاع به لغت bread

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bread» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bread

لغات نزدیک bread

پیشنهاد بهبود معانی