Fixing

ˈfɪksɪŋ ˈfɪksɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fixed
  • شکل سوم:

    fixed
  • سوم‌شخص مفرد:

    fixes

معنی

noun verb - transitive adverb
(در عکاسی) ثبوت، تثبیت، (به‌صورت جمع) حاشیه، ریشه، لوازم، فروع، اثاثه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fixing

  1. noun repairing
    Synonyms: mending, adjusting, ordering, arranging, adapting, repairing, adjustment

ارجاع به لغت fixing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fixing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fixing

لغات نزدیک fixing

پیشنهاد بهبود معانی