امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Faction

    ˈfækʃn ˈfækʃn
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله

    noun C1
    دسته‌بندی، حزب، انجمن، فرقه، نفاق

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    - warring factions within the party
    - دسته‌بندی‌های خصومت‌کننده در داخل حزب
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد faction

    1. noun group sharing a belief or cause
      Synonyms:
      group party team club ring band gang mob circle set crew crowd bloc wing side concern caucus machine coalition combination unit network partnership division conspiracy confederacy cabal clique cell knot lobby faction splinter group sector conclave outfit entente combine combo design minority contingent pressure group guild insiders intrigue junta schism sect section offshoot coterie
      Antonyms:
      whole total entirety
    1. noun conflict, strife
      Synonyms:
      disagreement discord division friction disharmony dissension disunity tumult turbulence infighting quarrelsomeness divisiveness rebellion sedition
      Antonyms:
      agreement peace unity conformity

    ارجاع به لغت faction

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «faction» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/faction

    لغات نزدیک faction

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی