آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۸ بهمن ۱۴۰۳

    Machine

    məˈʃiːn məˈʃiːn

    گذشته‌ی ساده:

    machined

    شکل سوم:

    machined

    سوم‌شخص مفرد:

    machines

    وجه وصفی حال:

    machining

    شکل جمع:

    machines

    معنی machine | جمله با machine

    noun countable A2

    ماشین، دستگاه، خودرو، ابزار

    a washing machine

    ماشین رختشویی

    a sewing machine

    چرخ خیاطی، ماشین خیاطی

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    A computer is a machine that can think and reason.

    کامپیوتر ماشینی است که می‌تواند فکر و استدلال کند.

    a flying machine

    هواپیما

    He brought his machine to a halt.

    او اتومبیل خود را متوقف کرد.

    Disease alters the balance of the human machine.

    بیماری توازن دستگاه بدن انسان را بر هم می‌زند.

    Germany built up a powerful military machine.

    آلمان دستگاه نظامی نیرومندی به‌وجود آورد.

    verb - transitive

    ماشین کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    That event unravelled the country's social machine.

    آن رویداد نظام اجتماعی کشور را در هم ریخت.

    The industrial age made machines of some men.

    عصر صنعت برخی انسانها را به ماشین تبدیل کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    machine-made shoes

    کفش ماشینی

    You have to machine the edges of the curtain.

    باید حاشیه‌های پرده را با چرخ خیاطی بدوزی.

    verb - transitive

    با ماشین رفتن

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد machine

    1. noun device that performs a task
      Synonyms:
      tool instrument implement device mechanism gadget engine motor appliance computer vehicle robot automobile contraption contrivance automaton widget thingamabob
    1. noun well-run political organization
      Synonyms:
      system party structure machinery movement agency setup lineup ring
    1. noun person who acts automatically
      Synonyms:
      robot automaton puppet clone agent laborer drudge grind mechanical zombie

    Collocations

    machine-wash, vt.

    با ماشین رختشویی شستن

    espresso machine

    اسپرسوساز، دستگاه اسپرسو، دستگاه اسپرسوساز

    لغات هم‌خانواده machine

    • noun
      machine, machinery, machinist, mechanic, mechanics, mechanism, mechanization
    • adjective
      mechanical, mechanized, mechanistic
    • verb - transitive
      machine, mechanize
    • adverb
      mechanically, mechanistically

    سوال‌های رایج machine

    گذشته‌ی ساده machine چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده machine در زبان انگلیسی machined است.

    شکل سوم machine چی میشه؟

    شکل سوم machine در زبان انگلیسی machined است.

    شکل جمع machine چی میشه؟

    شکل جمع machine در زبان انگلیسی machines است.

    وجه وصفی حال machine چی میشه؟

    وجه وصفی حال machine در زبان انگلیسی machining است.

    سوم‌شخص مفرد machine چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد machine در زبان انگلیسی machines است.

    ارجاع به لغت machine

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «machine» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/machine

    لغات نزدیک machine

    • - machination
    • - machinator
    • - machine
    • - machine address
    • - machine based
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.