با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Computer

kəmˈpjuːt̬ər kəmˈpjuːtə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    computers

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A1
کامپیوتر کامپیوتر، رایانه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- She bought a new computer for her studies.
- او یک رایانه‌ی جدید برای تحصیلش خرید.
- The computer on my desk is running slowly.
- کامپیوتر روی میز من به‌کندی کار می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد computer

  1. noun calculating, data processing machine
    Synonyms: abacus, adding machine, analog, artificial intelligence, brain, calculator, clone, CPU, data processor, digital, electronic brain, laptop, MAC, mainframe, micro, microcomputer, mini, minicomputer, number cruncher, PC, personal computer, thinking machine

لغات هم‌خانواده computer

ارجاع به لغت computer

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «computer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/computer

لغات نزدیک computer

پیشنهاد بهبود معانی