فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Contraption

kənˈtræpʃn kənˈtræpʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    contraptions

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun
    (عامیانه) دستگاه (به‌ویژه اگر عجیب یا پیچیده یا سرهم‌بندی‌شده باشد)
    • - He claimed that his contraption will make humans invisible.
    • - او مدعی بود که دستگاه سرهم بندی‌شده‌اش انسان را نامرئی می‌کند.
    • - She showed us a strange contraption that looked like a satellite dish.
    • - او به ما دستگاه سرهم بندی‌شده‌ای نشان داد که شبیه دیش ماهواره بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد contraption

  1. noun device
    Synonyms: apparatus, appliance, contrivance, doohickey, gadget, gizmo, machine, mechanism, rig, Rube Goldberg device, thingamajig, widget

ارجاع به لغت contraption

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «contraption» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/contraption

لغات نزدیک contraption

پیشنهاد بهبود معانی