فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Motor

ˈmoʊtər ˈməʊtə

گذشته‌ی ساده:

motored

شکل سوم:

motored

سوم‌شخص مفرد:

motors

وجه وصفی حال:

motoring

شکل جمع:

motors

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

موتور، محرک، ماشین، اتومبیل، موتور، حرکت دهنده، منبع نیروی مکانیکی

The car's motor has heated up.

موتور اتومبیل داغ کرده است.

a motor that converts electric energy into mechanical energy

موتوری که نیروی برق را به نیروی جنبشی تبدیل می‌کند

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a motor boat

قایق موتوری

a motor bicycle

دوچرخه‌ی موتوردار

a motor trip

سفر با اتومبیل

a motor inn

مسافرخانه‌ی اتومبیل سواران

a motor reflex

بازتاب عضلانی

motor skills

مهارت‌های جنبشی

adjective

وابسته به حرکت عضلانی، حرکتی، جنبشی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
adjective

جنب انگیز، جنب آور، وابسته به اعصاب جنبشی (که انگیزه را از مرکز سلسله‌ی اعصاب به عضله می‌رسانند)

verb - intransitive

ماشین سواری کردن، موتور سواری کردن

verb - intransitive

سفر (باوسیله‌ی موتوری به ویژه اتومبیل و موتور سیکلت) سفر کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سفر

مشاهده
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد motor

  1. noun engine
    Synonyms:
    generator mechanism transformer turbine diesel power train cylinder piston what’s under the hood

ارجاع به لغت motor

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «motor» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/motor

لغات نزدیک motor

پیشنهاد بهبود معانی