گذشتهی ساده:
motoredشکل سوم:
motoredسومشخص مفرد:
motorsوجه وصفی حال:
motoringشکل جمع:
motorsموتور، محرک، ماشین، اتومبیل، موتور، حرکت دهنده، منبع نیروی مکانیکی
The car's motor has heated up.
موتور اتومبیل داغ کرده است.
a motor that converts electric energy into mechanical energy
موتوری که نیروی برق را به نیروی جنبشی تبدیل میکند
a motor boat
قایق موتوری
a motor bicycle
دوچرخهی موتوردار
a motor trip
سفر با اتومبیل
a motor inn
مسافرخانهی اتومبیل سواران
a motor reflex
بازتاب عضلانی
motor skills
مهارتهای جنبشی
جنب انگیز، جنب آور، وابسته به اعصاب جنبشی (که انگیزه را از مرکز سلسلهی اعصاب به عضله میرسانند)
ماشین سواری کردن، موتور سواری کردن
سفر (باوسیلهی موتوری به ویژه اتومبیل و موتور سیکلت) سفر کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی سفر
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «motor» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/motor