Buggy

    ˈbʌɡi ˈbʌɡi
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      buggies

    • صفت تفضیلی:

      buggier

    • صفت عالی:

      buggiest

    معنی و نمونه‌جمله

    noun adjective
    نوعی درشکه سبک یک اسبه، حشره‌دار

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    - In the past, country doctors used to travel by horse and buggy.
    - در قدیم دکترهای دهات با اسب و کالسکه سفر می‌کردند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد buggy

    1. adjective afflicted with or exhibiting irrationality and mental unsoundness
      Synonyms:
      crazy mad insane mentally ill nuts loony wacky cracked demented unbalanced unsound distraught maniac touched dotty nutty daffy foolish off balmy barmy bats bananas cuckoo haywire loopy loco bonkers crackers wacko whacky kooky kookie screwy daft fruity gaga brainsick disordered maniacal moonstruck infested insectlike round-the-bend around-the-bend non compos mentis wrong
    1. noun a small lightweight carriage; drawn by a single horse
      Synonyms:
      carriage cart vehicle wagon shay roadster buckboard surrey pram caboose

    ارجاع به لغت buggy

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «buggy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/buggy

    لغات نزدیک buggy

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه