فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Wagon

ˈwæɡən ˈwæɡən

گذشته‌ی ساده:

wagoned

شکل سوم:

wagoned

سوم‌شخص مفرد:

wagons

وجه وصفی حال:

wagoning

شکل جمع:

wagons

توضیحات:

شکل نوشتاری دیگر این لغت در انگلیسی بریتانیایی: waggon

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

گاری (وسیله‌ی نقلیه‌ای که چهار چرخ دارد و معمولاً به وسیله‌ی یک یا چند حیوان کشیده می‌شود)

The workers hitched the horses to the wagon.

کارگران اسب‌ها را به گاری می‌بستند.

The old wagon creaked as it rolled down the dirt road.

وقتی واگن قدیمی در جاده‌ی خاکی می‌غلتید، جیرجیر می‌کرد.

noun countable

گاری (دارای دسته‌ی بلند) (بچگانه)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The children loaded their toys into the wagon and pulled it to the park.

بچه‌ها اسباب‌بازی‌هایشان را داخل گاری گذاشتند و آن را تا پارک کشیدند.

The little boy filled his wagon with rocks.

پسر کوچولو گاری‌اش را پر از سنگ کرد.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی واگن (باری)

The old, rusted waggon sat abandoned on the side of the tracks.

واگن قدیمی زنگ‌زده کنار ریل رها شده بود.

The railroad company repaired the damaged wagon.

شرکت راه‌آهن واگن آسیب‌دیده را تعمیر کرد.

noun countable

واگن (پلیس) (از آن برای حمل بازداشت‌شدگان استفاده می‌شود)

The police loaded the prisoners into the wagon.

پلیس زندانیان را واگن سوار کرد.

The prisoner tried to escape from the back of the wagon while it was moving.

زندانی سعی کرد از پشت واگن در حال حرکت فرار کند.

noun countable

غذا و آشپزی میز چرخ‌دار (برای سرو غذا)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

The silverware was neatly arranged on the wagon.

ظروف نقره به‌خوبی روی میز چرخ‌دار چیده شده بودند.

The waiter rolled the dessert wagon to our table.

گارسون میز چرخ‌دار دسر را سر میز ما آورد.

verb - intransitive

سفر با واگن سفر کردن، با واگن رفتن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سفر

مشاهده

We chose to wagon through the mountains instead of hiking.

ترجیح دادیم به جای پیاده‌روی از میان کوه‌ها با واگن سفر کنیم.

The family will wagon to the campsite.

خانواده با واگن به محل کمپ خواهند رفت.

verb - intransitive verb - transitive

با واگن حمل کردن، حمل کردن (با واگن)

The farmers came together to wagon their produce to the market.

کشاورزان گرد هم آمدند تا محصول خود را با واگن به بازار برسانند.

The farmer wagons his hay to the barn.

کشاورز یونجه‌اش را با واگن به انبار حمل می‌کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wagon

  1. noun a car that has a long body and rear door with space behind rear seat
    Synonyms:
    car van vehicle station-wagon station waggon truck carriage cart waggon cab coach lorry beach-wagon beach waggon caravan chariot tram dray covered wagon barouche buggy camion estate-car fourgon schooner wain buckboard caisson conestoga-wagon gilly tumbril prairie-schooner pushcart
  1. noun A group of seven bright stars in the constellation Ursa Major
    Synonyms:
    big-dipper dipper plough wain Charles's Wain
  1. noun a child's four-wheeled toy cart sometimes used for coasting
    Synonyms:
    coaster wagon
  1. noun van used by police to transport prisoners
    Synonyms:
    police van police wagon paddy-wagon patrol wagon black-maria

Idioms

fix one's wagon

(عامیانه) تلافی کردن، دخل کسی را آوردن

hitch one's wagon to a star

همت بلند داشتن، دنبال هدف های عالی رفتن

off the wagon

(امریکا - عامیانه) معتاد به الکل که اعتیاد را رها کرده است

on the wagon

ترک الکل، عدم مصرف مشروبات الکلی

hitch your wagon to the stars

همت بلند دار (که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده‌اند)

ارجاع به لغت wagon

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wagon» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wagon

لغات نزدیک wagon

پیشنهاد بهبود معانی