شکل جمع:
onesیک، تک، واحد
one book
یک کتاب
from one place to another
از یک جا به جای دیگر
Only one person came.
فقط یک نفر آمد.
باهم، همبسته، متحد
We are all of one voice.
همه یک زبان هستیم.
عین همان
یکی از همان
One early morning I saw him running.
یک صبح زود او را درحال دویدن دیدم.
یگانه، منحصر، تنها، یکتا
She is the one person I trust.
او تنها کسی است که به او اعتماد دارم.
the one solution to this problem
یگانه راه حل این مسئله
به جای "a" برای تأکید بیشتر
She is one beautiful baby.
او واقعاً کودک زیبایی است.
This is one hell of a lie!
این درست یک دروغ محض است!
شخص، آدم، انسان
One must always be ready.
آدم باید همیشه آماده باشد.
What else can one do?
انسان چه کار دیگری میتواند بکند؟
One should love one's neighbors.
انسان باید نسبت به همسایگان خود مهر بورزد.
یک واحد
one third
یک سوم
(در اشاره به چیزی یا کسی که قبلاً ذکر شده است) - ی، یک (شخص یا چیزی)
one day in the near future
روزی در آیندهی نزدیک
one day in Khordad
روزی در خرداد
They rent a house, but I own one.
آنها خانه اجاره میکنند؛ ولی من از خودم خانه دارم.
Do you have books? I would like to borrow one.
کتاب داری؟ دلم میخواهد یکی (از تو) قرض کنم.
Which apple do you want? the one that is on the table.
کدام سیب را میخواهی؟ آن که روی میز است.
(عامیانه - امریکا) اسکناس یک دلاری
کسی، شخصی، یکی
Among the dead was one Karim Abbassy.
در میان مردگان شخصی به نام کریم عباسی وجود داشت.
One of them went west, the other went east.
یکی از آنها به غرب رفت و دیگری به شرق.
One of us is going to die.
یکی از ما خواهد مرد.
عدد یک، یک عدد، شماره یک
one o'clock
ساعت یک
He can't tell one tree from another.
او نمیتواند یک درخت را از دیگری تشخیص بدهد.
I for one think he is lying.
من یکی فکر میکنم که او دروغ میگوید.
For one thing, it is still raining.
از طرفی هنوز هم دارد باران میآید.
She is accountant and secretary all in one.
او هم حسابدار است هم منشی.
He was welcome by one and all.
همه به او خوش آمد گفتند.
متفقاً، به اتفاق، با هم، جملگی، یکدل و یکزبان
پی در پی، یکی پس از دیگری
همه، همگان، همگی، جملگی، تکتک
خداوند، خدای یکتا
با یکدلی
علیالسویه، بیتفاوت، فرقی ندارد، بدون اهمیت
همدل، متوافق، متفق، یکدل و یک زبان، متحد
یکی جلو بودن از کسی، یکی طلبکار بودن
به عنوان یک نفر، از یک نظر، از طرفی
رویهم، جمعاً، هم- هم
یکی پس از دیگری، پشت سر هم
همه، همهکس
یکی پس از دیگری، یکییکی، منفرداً، سواسوا
one can't be in two places at once
(آدم نمیتواند در آن واحد در دو جا باشد) با یک دست نمیتوان دو هندوانه را بلند کرد
کمکم، بهتدریج، روزبهروز
(همه برای یک نفر و یکنفر برای همه) سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانیست کشیدن به دوش
one good turn deserves another
کار نیک را باید با کار نیک جبران کرد.
با کسانی که به تو نیکی کردهاند نیکی کن
one is innocent until proven guilty
تا گناه کسی اثبات نشده است، بیگناه است
یکی از آن چیزها (ی احترازناپذیر یا تغییرناپذیر و غیره)
one rotten apple spoils the barrel
(یک سیب گندیده جعبهی سیب را فاسد میکند) یک بز گر گله را گر میکند
one swallow does not make a summer
با یک گل بهار نمیشود
با یک تیر دو نشان زدن، به یک گز دو فاخته زدن
سر خانهی اول برگشتن، از اول شروع کردن، به نقطهی شروع برگشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «one» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/one