فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

One

wʌn wʌn wʌn

شکل جمع:

ones

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1

یک، تک، واحد

one book

یک کتاب

from one place to another

از یک جا به جای دیگر

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Only one person came.

فقط یک نفر آمد.

adjective

یکی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

Come again one day soon.

یکی از این روزها دوباره بیا.

adjective

باهم، هم‌بسته، متحد

We are all of one voice.

همه یک زبان هستیم.

adjective

عین همان

adjective

یکی از همان

One early morning I saw him running.

یک صبح زود او را درحال دویدن دیدم.

adjective

یگانه، منحصر، تنها، یکتا

She is the one person I trust.

او تنها کسی است که به او اعتماد دارم.

the one solution to this problem

یگانه راه حل این مسئله

adjective

به جای "a" برای تأکید بیشتر

She is one beautiful baby.

او واقعاً کودک زیبایی است.

This is one hell of a lie!

این درست یک دروغ محض است!

noun

شخص، آدم، انسان

One must always be ready.

آدم باید همیشه آماده باشد.

What else can one do?

انسان چه کار دیگری می‌تواند بکند؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

One should love one's neighbors.

انسان باید نسبت به همسایگان خود مهر بورزد.

noun

یک واحد

one third

یک سوم

noun

(در اشاره به چیزی یا کسی که قبلاً ذکر شده است) - ی، یک (شخص یا چیزی)

one day in the near future

روزی در آینده‌ی نزدیک

one day in Khordad

روزی در خرداد

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They rent a house, but I own one.

آن‌ها خانه اجاره می‌کنند؛ ولی من از خودم خانه دارم.

Do you have books? I would like to borrow one.

کتاب داری؟ دلم می‌خواهد یکی (از تو) قرض کنم.

Which apple do you want? the one that is on the table.

کدام سیب را می‌خواهی؟ آن که روی میز است.

noun

(عامیانه - امریکا) اسکناس یک دلاری

pronoun

کسی، شخصی، یکی

Among the dead was one Karim Abbassy.

در میان مردگان شخصی به نام کریم عباسی وجود داشت.

One of them went west, the other went east.

یکی از آن‌ها به غرب رفت و دیگری به شرق.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

One of us is going to die.

یکی از ما خواهد مرد.

noun

عدد یک، یک عدد، شماره یک

one o'clock

ساعت یک

He can't tell one tree from another.

او نمی‌تواند یک درخت را از دیگری تشخیص بدهد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I for one think he is lying.

من یکی فکر می‌کنم که او دروغ می‌گوید.

For one thing, it is still raining.

از طرفی هنوز هم دارد باران می‌آید.

She is accountant and secretary all in one.

او هم حسابدار است هم منشی.

He was welcome by one and all.

همه به او خوش آمد گفتند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد one

  1. adjective individual
    Synonyms:
    single sole only one and only separate specific particular definite special different alone unique singular odd peculiar solitary uncommon

Collocations

with one accord

متفقاً، به اتفاق، با هم، جملگی، یک‌دل و یک‌زبان

one after another

پی در پی، یکی پس از دیگری

one and all

همه، همگان، همگی، جملگی، تکتک

the one

خداوند، خدای یکتا

Idioms

with one accord

با یکدلی

all one

علی‌السویه، بی‌تفاوت، فرقی ندارد، بدون اهمیت

at one

همدل، متوافق، متفق، یک‌دل و یک زبان، متحد

be one up on someone

یکی جلو بودن از کسی، یکی طلبکار بودن

for one

به عنوان یک نفر، از یک نظر، از طرفی

Idioms بیشتر

in one (or all in one)

روی‌هم، جمعاً، هم- هم

one after another

یکی پس از دیگری، پشت سر هم

one and all

همه، همه‌کس

one by one

یکی پس از دیگری، یکی‌یکی، منفرداً، سوا‌سوا

one can't be in two places at once

(آدم نمی‌تواند در آن واحد در دو جا باشد) با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را بلند کرد

one day at a time

کم‌کم، به‌تدریج، روزبه‌روز

one for all and all for one

(همه برای یک نفر و یکنفر برای همه) سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانیست کشیدن به دوش

one good turn deserves another

کار نیک را باید با کار نیک جبران کرد.

با کسانی که به تو نیکی کرده‌اند نیکی کن

one is innocent until proven guilty

تا گناه کسی اثبات نشده است، بی‌گناه است

one of those things

یکی از آن چیزها (ی احتراز‌ناپذیر یا تغییر‌ناپذیر و غیره)

one rotten apple spoils the barrel

(یک سیب گندیده جعبه‌ی سیب را فاسد می‌کند) یک بز گر گله را گر می‌کند

one swallow does not make a summer

با یک گل بهار نمی‌شود

kill two birds with one stone

با یک تیر دو نشان زدن، به یک گز دو فاخته زدن

back to square one

سر خانه‌ی اول برگشتن، از اول شروع کردن، به نقطه‌ی شروع برگشتن

ارجاع به لغت one

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «one» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/one

لغات نزدیک one

پیشنهاد بهبود معانی