فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

One

wʌn wʌn wʌn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    ones

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective A1
    یک، تک، واحد
    • - one book
    • - یک کتاب
    • - from one place to another
    • - از یک جا به جای دیگر
    • - Only one person came.
    • - فقط یک نفر آمد.
  • adjective
    یکی
    • - Come again one day soon.
    • - یکی از این روزها دوباره بیا.
  • adjective
    باهم، هم‌بسته، متحد
    • - We are all of one voice.
    • - همه یک زبان هستیم.
  • adjective
    عین همان
  • adjective
    یکی از همان
    • - One early morning I saw him running.
    • - یک صبح زود او را درحال دویدن دیدم.
  • adjective
    یگانه، منحصر، تنها، یکتا
    • - She is the one person I trust.
    • - او تنها کسی است که به او اعتماد دارم.
    • - the one solution to this problem
    • - یگانه راه حل این مسئله
  • adjective
    به جای "a" برای تأکید بیشتر
    • - She is one beautiful baby.
    • - او واقعاً کودک زیبایی است.
    • - This is one hell of a lie!
    • - این درست یک دروغ محض است!
  • noun
    شخص، آدم، انسان
    • - One must always be ready.
    • - آدم باید همیشه آماده باشد.
    • - What else can one do?
    • - انسان چه کار دیگری می‌تواند بکند؟
    • - One should love one's neighbors.
    • - انسان باید نسبت به همسایگان خود مهر بورزد.
  • noun
    یک واحد
    • - one third
    • - یک سوم
  • noun
    (در اشاره به چیزی یا کسی که قبلاً ذکر شده است) - ی، یک (شخص یا چیزی)
    • - one day in the near future
    • - روزی در آینده‌ی نزدیک
    • - one day in Khordad
    • - روزی در خرداد
    • - They rent a house, but I own one.
    • - آن‌ها خانه اجاره می‌کنند؛ ولی من از خودم خانه دارم.
    • - Do you have books? I would like to borrow one.
    • - کتاب داری؟ دلم می‌خواهد یکی (از تو) قرض کنم.
    • - Which apple do you want? the one that is on the table.
    • - کدام سیب را می‌خواهی؟ آن که روی میز است.
  • noun
    (عامیانه - امریکا) اسکناس یک دلاری
  • pronoun
    کسی، شخصی، یکی
    • - Among the dead was one Karim Abbassy.
    • - در میان مردگان شخصی به نام کریم عباسی وجود داشت.
    • - One of them went west, the other went east.
    • - یکی از آن‌ها به غرب رفت و دیگری به شرق.
    • - One of us is going to die.
    • - یکی از ما خواهد مرد.
  • noun
    عدد یک، یک عدد، شماره یک
    • - one o'clock
    • - ساعت یک
    • - He can't tell one tree from another.
    • - او نمی‌تواند یک درخت را از دیگری تشخیص بدهد.
    • - I for one think he is lying.
    • - من یکی فکر می‌کنم که او دروغ می‌گوید.
    • - For one thing, it is still raining.
    • - از طرفی هنوز هم دارد باران می‌آید.
    • - She is accountant and secretary all in one.
    • - او هم حسابدار است هم منشی.
    • - He was welcome by one and all.
    • - همه به او خوش آمد گفتند.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد one

  1. adjective individual
    Synonyms: alone, definite, different, lone, odd, one and only, only, particular, peculiar, precise, separate, single, singular, sole, solitary, special, specific, uncommon, unique
    Antonyms: none

Phrasal verbs

Collocations

  • with one accord

    متفقاً، به اتفاق، با هم، جملگی، یک‌دل و یک‌زبان

  • one after another

    پی در پی، یکی پس از دیگری

  • one and all

    همه، همگان، همگی، جملگی، تکتک

  • the one

    خداوند، خدای یکتا

Idioms

ارجاع به لغت one

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «one» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/one

لغات نزدیک one

پیشنهاد بهبود معانی