با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Material

məˈtɪriəl məˈtɪəriəl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    materials
  • صفت تفضیلی:

    more material
  • صفت عالی:

    most material

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
ماده، (در جمع) مواد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- a dark hard material
- ماده‌ی سخت و سیاه
- Iron is the main material in making cars.
- در ساختن اتومبیل آهن ماده‌ی اصلی است.
- The artist used unique and unconventional materials to create her abstract sculptures.
- این هنرمند از مواد منحصر‌به‌فرد و غیرمتعارف برای خلق مجسمه‌های انتزاعی‌اش استفاده کرده است.
- raw materials
- مواد خام
noun countable uncountable
مطلب، اطلاعات، داده‌ (تلویزیون و رادیو و روزنامه و غیره)
- Before writing you must verify your material.
- پیش از نگارش باید صحت‌وسقم مطالب خود را معلوم کنی.
- He is gathering new material for his novel.
- او مشغول گردآوری مطالب تازه‌ای برای رمان خود است.
noun countable uncountable
پارچه
- It is made of woolen material.
- از پارچه‌ی پشمی ساخته شده‌ است.
- She chose a durable and water-resistant material for her jacket.
- او پارچه‌ای بادوام و مقاوم در برابر آب را برای ژاکت خود انتخاب کرد.
noun plural
(materials) ابزار، مصالح، وسایل
- construction materials
- مصالح ساختمانی
- writing materials
- لوازم‌التحریر
adjective
مادی، مربوط به ماده، جسمی، جسمانی، مربوط به بدن، این‌جهانی
- the material aspects of being
- جنبه‌های مادی وجود
- material and spiritual forces
- نیروهای مادی و معنوی
- the material world
- جهان مادی
- material objects
- چیزهای مادی
- the material nature of fire
- ماهیت مادی آتش
- material pleasures
- لذت‌های جسمی
- material comforts
- راحتی‌های جسمانی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective formal
مهم، اساسی،، عمده
- a material difference
- تفاوت اساسی
adjective
حقوق سرنوشت‌ساز (تعیین‌کننده‌ی نتیجه‌ی دادرسی و غیره)
- a material witness
- شاهدی که گواهی او سرنوشت‌ساز است
noun
آدم مناسب (برای کاری)
- I'm not university material.
- به درد دانشگاه نمی‌خورم.
- He is not officer material.
- او به درد افسری ارتش نمی‌خورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد material

  1. adjective bodily, tangible
    Synonyms: actual, animal, appreciable, carnal, concrete, corporeal, earthly, fleshly, incarnate, nonspiritual, objective, palpable, perceptible, phenomenal, physical, real, sensible, sensual, substantial, true, worldly
    Antonyms: ethereal, incorporeal, intangible, mental
  2. adjective important, relevant
    Synonyms: ad rem, applicable, applicative, apposite, apropos, big, cardinal, consequential, considerable, essential, fundamental, germane, grave, indispensable, intrinsic, key, meaningful, momentous, pertinent, pointful, primary, serious, significant, substantial, vital, weighty
    Antonyms: immaterial, irrelevant, unimportant, unsubstantial
  3. noun matter, fabric
    Synonyms: being, body, bolt, cloth, component, constituent, crop, element, entity, equipment, gear, goods, habiliments, individual, ingredient, machinery, materiel, object, outfit, paraphernalia, staple, stock, stuff, substance, supply, tackle, textile, thing
  4. noun written matter
    Synonyms: data, evidence, facts, information, notes, reading, text, work

لغات هم‌خانواده material

ارجاع به لغت material

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «material» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/material

لغات نزدیک material

پیشنهاد بهبود معانی